نویسنده
وقتی ذهن سفید، رنگ شهرها را میگیرد!
روی نقشه، شهرها را مرور میکنم؛ سمنان، کهگیلویه و بویراحمر، زاهدان، کردستان، شیراز، آذربایجان...
توی ذهنم شهرهای زیادی را تصور میکنم که هنوز ندیدهام. جادههای زیادی که از آنها نگذشتهام، رودخانههای زیادی که کنارشان عکس نینداختهام و پایم را در خنکیشان فرو نکردهام. کویرهای زیادی که آفتابش بر سرم نتابیده و دشتهای زیادی که در گلها و بوتههایش ندویدهام.
من یک دفترچه دارم که در آن جاهایی را که دوست دارم ببینم یادداشت میکنم. سفر اتفاق خوبی است. من وقتی به سفر میروم جادهاش را سیر نگاه میکنم. مواظبم هیچ اتفاقی حتی پرواز پرندهای در دوردست از چشمهایم دور نماند. مواظبم تمام بوتههای سر راه را ببینم، تمام سیمهای برق را بشمارم و باقیماندهی ساندویچمان را برای سگهای گرسنهی میان راه نگهدارم. سفر به من ایدههای جالبی میدهد. ایدههای جالب و تازهای برای نوشتن، برای نقاشی کردن و همچنین خاطره ساختن برای سالهایی که بعدها میآیند.
شهاب شریفی کلاس سوم راهنمایی است. از او میپرسم از چه چیز سفر بیشتر خوشت میآید؟
میگوید از بیخیالی و اینکه مثل هر روز کارهای تکراری را نباید انجام بدهی.
نغمه، خواهرش، اما نظری متفاوت دارد. او میگوید سفر کردن خیلی خوب است. جاهایی را که ندیدهام و ذهنیتی ساختگی از آن دارم، برایم واقعی میشوند و من میبینم چهقدر همه چیز متفاوت است با آنچه که فکر میکردهام.
رویا عابدینی در ایستگاه اتوبوس منتظر دوستش است. از او میپرسم آخرین سفری که رفته کجا بوده؟
میگوید آخرین سفر او به جزیرهی کیش بوده.
جالبترین چیزی که او در سفرش دیده ساحل مرجانی کیش، کشتی یونانی و محلهی عربهای آنجا بوده که شیوهی زندگی بومیشان او را تحت تأثیر قرار داده.
سفر باعث میشود فرهنگ جاهای دیگر را از نزدیک لمس کنی. سفر به تو یاد میدهد که هر جایی زبان مخصوص به خودش را دارد. هر شهری لباسی خاص دارد و زندگی در هر قسمت از ایران شبیه به قسمت دیگر نیست.
مصطفی زمانی با پدرش در کارخانهی کارتنسازی کار میکند. او آخرین سفری که رفته به فیضآباد بوده. منطقهای که به خاطر پسته معروف است. او برای بستهبندی و رساندن کارتنها به کشاورزان به آنجا رفته است. مصطفی میگوید: «کار باغداری را دوست دارم و خوشم میآید که یک روز این جا میمانیم و در جمعآوری پسته و بستهبندیاش کمک کشاورزان میکنیم.» او ویژگی مهم هر سفری را در تغییر آب و هوا میداند و دوست دارد جایی که سفر میکند خوش آب و هوا باشد.
آرزو مقصودی مشغول درس خواندن برای کنکور است. وقتی از او میپرسم سفر کردن را دوست دارد یا نه میخندد و میگوید سفر کردن تجربهی شیرین و جالبی است. آرزو میگوید طی یک سال گذشته آنقدر درس خوانده که وقت مسافرت رفتن را نداشته؛ اما پشتیبانش به او گفته برای عوض شدن روحیهاش به یک سفر هر چند کوتاه برود و او برای این سفر یکروزه کویر مرنجاب را انتخاب کرده است. آرزو چند تایی از عکسهای سفرش را هم برایم بلوتوث میکند و پیشنهاد میکند حتماً یک روز به مرنجاب بروم و راه رفتن با پای برهنه در شن را تجربه کنم.
مسافرت رفتن روحیه را عوض میکند. ذهن خالی و سفید را پر از دانستههایی میکند که قبل از سفر نمیدانستی. مسافرت رفتن کلی عکس همراهش دارد؛ کلی دیدن کردن از مناظر طبیعی و آثار باستانی.
مسافرت رفتن زندگی را از شیوهی معمول و خطیاش خارج میکند. مسافرت رفتن در انتهایش با کلی سوغاتی به تو چشمک میزند.
شهرهایی مثل اصفهان، شیراز و مشهد با جاذبههای تاریخی– مذهبیشان به عنوان شهرهایی توریستی همیشه مطرح بودهاند؛ اما جاهای دورافتاده و ناآشنای زیادی هستند که تو هنوز به آنها سرک نکشیدهای!
خوب است دفترچهی یادداشتت را برداری. جاهای دوست داشتنی و دیدنی را در آن بنویسی و در یک روز معمولی که برنامهای هم برای مسافرت ندارید به والدینت پیشنهاد رفتن به آنجا را بدهی. حالا یا میپذیرند و یا موکولش میکنند به یک فرصت بهتر! چیزی که اهمیت دارد وقت پذیرفتن پیشنهادت اتفاق میافتد، سفری پیشبینی نشده به جایی که تو دوستش داری!
ارسال نظر در مورد این مقاله