طوفان
کنار سجادهام نشستهام، نمازم تمام شده و در فکر فرو رفتهام. پنجرهی اتاقم باز است. باد سردی میوزد و هرچه برگهای پاییزی روی زمین است غربال میکند و به در و دیوار میکوبد و دست آخر آرام جایی روی زمین مینشاند. صدای زوزهی باد دیوانهام میکند؛ آرامش نیایشم را به هم زده است. میروم که پنجره را ببندم، اما از شدت عصبانیت آن را محکم به هم میکوبم و دوباره کنار سجادهام میآیم. مینشینم که دوباره نیایش از سر کنم. این روزها انگار چیزی گم کردهام که با دعا و نیایش هم پیدایش نمیکنم. نمیدانم چه از محبوب بخواهم. راستش از او خواستن نیز سخت است. آخر هر چیزی را نباید از او خواست. دو رکعت نماز میخوانم، بلکه آرامشم را دریابم؛ اما نمیدانم شاید دلم اینجا نیست. نمیدانم چرا نمازم اثر نمیکند؟ چند روزی است با این که همهچیز آرام و روبهراه است احساس تشویش و ناراحتی میکنم. این صدای زوزهی باد هم تلاطمی به جانم انداخته که نمیتوانم آرامش کنم. باد تند و تندتر میوزد و من باز زیرلب غرولُند میکنم. همیشه از کودکی از صدای زوزهی باد متنفّر بودم و اکنون که با حال روحی نامساعدم همراه شده بود، دلم میخواست انگشت در گوشهایم فرو کنم تا صدایش را نشنوم. بلند میشوم که سجادهام را جمع کنم ناگهان از شدت باد پنجره تماماً باز میشود و بعد از غرّش سهمگین آسمان قطرهای باران به روی گونهام میافتاد و من در حالیکه کنار پنجره ایستادهام و بیرون را تماشا میکنم به یاد چیزی میافتم. تازه فهمیدم چه گم کردهام. آمدن باد و قطرهای از آسمان یادم آورد امروز سهشنبه است و با آقایم در یک شب بارانی عهد کرده بودم اگر بتوانم بروم مسجد جمکران. دو هفته گذشته بود. همهچیز مهیّا بود؛ اما من کوتاهی کرده بودم. آقا هیچگاه از حال دوستدارانش غافل نیست و مشکلات ما مشکلات او نیز هست؛ اما من از عهدم غافل بودم. او با این همه مرید و منتظر از ما غافل نیست چطور ما از او غافلیم؟ مثل همیشه از رفتار عجولانهام ناراحت شدم و ناگهان این آیه در ذهنم تداعی شد:
«و هو الذی یُرسِل الریحَ بشراً بینَ یَدی رحمته حتـی اذا اقَلَّت سحاباً ثقالاً سُقنهُ لبلدٍ مَیّتٍ فَأَنزلنا به الماءِ.» قرآنکریم، آیهی 57، سورهی اعراف»
زهرا عباسیان- دهاقان﷼
ارسال نظر در مورد این مقاله