نویسنده

سینه‌ات با دیو غصه غم‌خور است

باغ چشمانت از گل شادی پر است

گاه بالا گاه پایین می‌روی

چشم وا کن زندگی آسانسور است

 

قوانین زندگی

زندگی برای خودش یک‌سری قوانین و مقررات دارد که برای کسی که می‌خواهد سالم زندگی کند، ضروری است. اگر می‌خواهی رنج نکشی و زندگی را برای خودت جهنم نکنی، باید این قوانین را رعایت کنی؛ مثل رانندگی است؛ باید هم مواظب خودت باشی و هم مواظب اطراف، پلیس‌ها را هم نباید فراموش کنی. آشنایی با این قوانین بد نیست. چند تایش را این‌جا آوردم.

زندگی اجاره‌ای

چند ماهی بود که در آن خانه زندگی می‌کردند. آن روز مادر خانه شروع کرد به نالیدن که دیگر از این خانه بدم می‌آید. دختر خانه هم به کمک مادر آمد و گفت: «آره بابا، همسایه‌های خوبی ندارد.»

پسر خانه گفت: «نه، هرچه باشد از خانه‌ی قبلی بهتر است.»

پدر خانه وقتی همه‌ی حرف‌ها را شنید گفت: «من قرارداد یک‌ساله با صاحب‌خانه بستم. هر طور هست باید این یک سال را این‌جا بمانیم. پس بهتر است زندگی کنید و خوش باشید.»

به شما جسمی داده می‌شود. چه جسم‌تان را دوست داشته یا از آن متنفر باشید، باید بدانید که در طول زندگی در دنیای خاکی با شماست.

آش کشک خاله

گفت: «آقا، از ریاضی بدم می‌آید.»

معلم گفت: «پس بلند شو برو خانه‌ی‌تان.»

- ولی درس‌های دیگر را دوست دارم.

- میل خودت است. چه بخواهی چه نخواهی باید درس ریاضی را هم بخوانی؛ چون شرط رفتن به کلاس بالاتر، قبولی در همه‌ی درس‌هاست.

در مدرسه‌ای غیر رسمی و تمام‌وقت نام‌نویسی کرده‌اید که «زندگی» نام دارد. در این مدرسه هرروز فرصت یادگیری دروس را دارید. چه این درس‌ها را دوست داشته باشید چه از آن بدتان بیاید، پس بهتر است برایش برنامه‌ریزی کنید.

بلد

حمید راه بلد کوه‌نوردان است. می‌دانی چرا؟ چون او اولین‌بار با کفش مهمانی به کوه رفت و پایش پیچ خورد. یک‌بار پایش شکست؛ چون راه را اشتباهی رفته بود. یک‌بار تا مرز مرگ پیش رفته بود؛ چون تنها و بی‌آب رفته بود. حالا او با کلی شکست و تجربه، بلد کوه‌نوردان است و همه‌ی چم و خم کوه‌نوردی را می‌داند.

اشتباه وجود ندارد، تنها درس است. رشد، یعنی آزمایش، خطا و پیروزی‌های گه‌گاهی.

حتی آزمایش‌های ناکام هم به اندازه‌ی آزمایش‌های موفق باعث رشد می‌شود.

ایمیل به دیوار

یک مطلب زیبا را پیدا کرده بود. می‌خواست به دوستش ایمیل کند؛ اما نتوانست. دست به دامان خواهر بزرگ‌ترش شد. او کمکش کرد و راحت ایمیل شد. سری بعد هم می‌خواست مطلبی را ایمیل کند. باز از خواهرش کمک خواست. چند بار این کار را تکرار کرد. آخر سر خواهر گفت: «اگر به دیوار ایمیل کردن را آموزش می‌دادم، تا حالا یاد گرفته بود.»

خیلی بهش برخورد. سعی کرد برای آخرین‌بار کار با ایمیل را یاد بگیرد تا دیگر از این حرف‌ها نشنود.

درس‌ها در اشکال مختلف آن‌قدر تکرار می‌شوند، تا آن‌ها را بیاموزید. وقتی آموختید می‌توانید درس بعدی را شروع کنید، بنابراین بهتر است زودتر درس‌های‌تان را بیاموزید.

این ریزهای دردسر ساز

توی تالار عروسی پسرعمو با دوستانش رو به رویم نشسته بودند. سرم به کار خودم بود. سرم را که بالا گرفتم دیدم دارند می‌خندند. پرسیدم: «چی شده؟»

پسرعمو بلند گفت: «هیچ دقت کردی دماغت چه‌قدر پهن است؟» بعد همه زدند زیر خنده. رنگم مثل لبو شد. خواستم چیزی بگویم که یادم افتاد دیروز داداشم را جلو جمع مسخره کردم.

همین‌طور که می‌رفت سرش خورد به تیر برق. بابا برگشت و گفت: «مگر کوری جلو پایت را نگاه کن. دست و پا چلفتی!» یک‌دفعه صدای بابا توی کوچه پیچید. متوجه نشد که زیر پایش پوست موز است.

- اَه اَه اَه... این اقدس‌خانم خیلی خودش را می‌گیرد. انگار از دماغ فیل افتاده.

دختر خندید و گفت: «وای مامان، بازم غیبت‌کردن‌هایت شروع شد؟»

- وا مگر چی گفتم؟ جلو خودش هم می‌گویم.

چند روز بعد اقدس‌خانم خانه‌ی آن‌ها مهمان بود. مریم غیبت آن روز را یاد مادرش آورد. مادر گفت: «هیس! چه‌قدر تو دهن‌لقی.»

قضاوت نکنید، غیبت نکنید، ادعا نکنید، سرزنش نکنید، تحقیر و مسخره نکنید؛ وگرنه سر خودتان می‌آید. خداوند شما را در همان شرایط قرار می‌دهد تا ببیند شما چه‌کار می‌کنید.

 

CAPTCHA Image