نویسنده
کریستینه نوستلینگر نویسنده و شاعر آلمانیزبان در سال 1936 در وین به دنیا آمد و از سال 1970 نخستین کتابش را پس از تجربهی بچهداری برای کودک خودش و سپس برای کودکان دیگر نوشت و تصویرهای آن را هم خودش کشید. پس از آن وارد دنیای نویسندگی و شاعری برای کودکان شد. از او شعرها، رمانها و فیلم– نوشتهای بسیاری برای کودکان منتشر شده است. نوستلینگر، به گفتهی خودش، احتمال نزدیک به یقین دارد که کودکان دوست دارند کتاب بخوانند، میداند که باید کتاب بخوانند، بعد هم در خود نیاز مبرمی نسبت به این احساس میکند که با دل و جان، از موضوعاتی مشخص برای کودکان بگوید، و سرانجام یقین کامل دارد که بچهها موقع خواندن دوست دارند بخندند. او کتابهایش را با الهام از همین انگیزهها مینویسد، از اینرو طنز و شوخطبعی، بازی و سرگرمی در کارهایش جایگاه ویژهای دارد. او تا کنون برای آثارش، جز جایزهی هانس کریستین آندرسن، جوایز دیگری را هم از آن خود کرده است. تا کنون چند کتاب داستان از او به فارسی ترجمه شده است.
*
گل قاصد
یک روزی یک گل قاصد گنده و چاق بود
و از موقع تولد غرق این خیال خام
که تمام عمرش را،
زرد و درخشان میان سبزهها باشد و
از سرنوشت قاصدکی خودش فرار کند.
یک بار برگ درخت غانی
خش و خشکنان گفت:
«احمق نباش رفیق! یکشنبه که بیاد
کلهات زیر پا لگدمال میشه!»
گل قاصد با کلافگی گفت:
«این رو باش!
تا روز جمعه گاو میخوردم!»
بهار
یک روز صبح
پیدایش میشود بهار
مادر میگوید
بوش تو هوا پیچیده
*
پیت بهار را میبیند
رو بوتههای باغ
در لکههای سبز کمرنگ
*
آنیا صدای بهار را میشنود
نزدیک خودش، روی پشت بام
پرندهها میخوانند
*
آن پایین جلو خانه
پدر سوار ماشین میشود
او حس میکند بهار را.
خورشید، گرم میتابد
روی صورت او
*
ولی هنوز بهار را
نمیشود مزه کرد
تا رسیدن توتفرنگیها
هنوز خیلی مانده.
راستش
بابام یه زن نو گرفته
که از قرار معلوم
چشماشم آبیاند
سناش هم هست
نصف سن مامان
و خیلی قلمی است و
ریزه میزه
راستش
دوست دارم
یکبار ببینمش
ولی مامان
یک ذره درکم نمیکند!
شعری که من ساختم برای پدر
تو ایستگاه راهآهن موقع برگشت به خانه!
پدر، من اینجام، پاهام بدجوری شکسته
باید هفت هفته، بماند توی گچ
این را هم بدان که پدر والتر
به همین زودی از تو شکایت میکند
چون که پسرت
عینک والتر را زد و داغان کرد.
*
از وسایل اسکی، هر چی که مانده
یک بخش، تو پیست است
باقیاش، میان خرت و پرتهای همان دور و بر
بابت شکستن شیشههای رستوران هم
صاحب آنجا، مینویسد برات، یک صورت حساب.
در ضمن، هر چی میگردم
پیدا نمیکنم، دوربین عکاسیام را!
با تبریکات صمیمانه
برای برگشتنم به خانه!
1) Christine Nostlinger
ارسال نظر در مورد این مقاله