* بی‌کلاه

کچلی از حمام بیرون آمد، کلاهش را دزدیده بودند. با حمامی دعوا می‌کرد. حمامی گفت: «تو این‌جا آمدی کلاه نداشتی.» کچل گفت: «ای مسلمانان آیا این سر از آن سرهاست که بی‌کلاه جایی رود؟»

رساله‌ی دلگشا‌- عبید زاکانی

* اسیر

فیلسوفی را به اسیری گرفتند. مردی خواست تا او را بخرد. از او پرسید: «تو به چه درد می‌خوری؟» فیلسوف گفت: «به درد آزادی!»

محاضرات‌- راغب اصفهانی

* خشم

گویند: زین‌العابدین(ع) را غلامی بود. پای گوسفند او را شکست.

زین‌العابدین(ع) گفت: «چرا کردی؟»

غلام گفت: «عمداً کردم تا تو را به خشم آورم.»

گفت: «من اکنون آن کس را به خشم آورم که این را به تو آموخت. یعنی ابلیس را.»

پس غلام را آزاد کرد.

نصیحةالملوک‌- امام محمدغزالی

* نبینی و نخوری

سلطان ‌محمود از طلخک خود پرسید: «جنگ در میان مردمان چگونه واقع می‌شود؟»

گفت: «نبینی و نخوری.»

سلطان گفت: «ای مردک این چه غلطی است که می‌کنی؟»

طلخک گفت: «جنگ نیز چنین باشد. یکی حرف بی‌معنا زند. دیگری جواب دهد و جنگ شروع شود.»

رساله‌ی دلگشا‌- عبید زاکانی

* نفرین

دهقانی از سربازی به حاکم شهر شکایت برد. حاکم، سرباز را نفرین کرد. دهقان به خشم آمد و راه درگرفت. حاکم گفت: «کجا می‌روی؟»

گفت: «نزد مادرم! زیرا او بهتر از تو نفرین می‌کند.»

امثال و حِکَم دهخدا

* باران سیاه

آیه‌ی نازل‌ شده از سوی ابر

قابل تفسیر نیست

برگ گل یاس را

باد قرائت نکرد

بلبل مسلول به کنجی نشست

سرفه کرد

دفتر گل بسته شد

فاتحه!

عمران صلاحی

* کاریکلماتور

- در فاصله‌ی بین گام‌های بهار، گل می‌روید.

- سگ‌ماهی، برای این‌که پارس کند سرش را از آب بیرون می‌آورد.

- برای این‌که به پشه‌ها اردنگی بزنم، پایم را از پشه‌بند بیرون می‌گذارم.

- عاشق گل همیشه بهار هستم که نمی‌گذارد پاییز، نان دختر گلفروش را آجر کند.

- گویی درخت پرشکوفه‌ی بهاری، روی آب، قالیچه پهن کرده بود.

- اگر خورشید عینک دودی بزند، بندگان خدا احتیاج به عینک آفتابی ندارند.

- سیل، سر پُل را زیر آب می‌کند.

پایین آمدن درخت از گربه‌- پرویز شاپور

* آدم‌های صدساله

جعفرصادق(ع) پرسید: تو ای ابوشاکر! در مدینه چند نفر را می‌شناسی که عمر آن‌ها به صدسالگی رسیده باشد؟

ابوشاکر جواب داد: «کسی را نمی‌شناسم که صدساله باشد.»

جعفرصادق(ع) گفت: «در همین شهر، زمانی که مردم در خوردن گوشت و سایر غذاهای مقوی افراط نمی‌کردند، مردان و زنان صدساله وجود داشتند و آنچه عُمر سکنه‌ی این شهر را کوتاه کرده افراط در خوردن اغذیه‌ی مقوی است. اگر به صحراهای اطراف مدینه که مَسکن قبایل است بروی، مشاهده خواهی کرد که بین آن‌ها مردان و زنان صدساله یافت می‌شوند و با این‌که زندگی در صحرا دشوار است بعضی از سال‌خوردگان، قسمتی از دندان‌های خود را تا سن صدسالگی حفظ می‌نمایند. چون خوردن گوشت زیاد خون آن‌ها را غلیظ نمی‌کند.»

مغز متفکر جهان شیعه‌- ترجمه‌ی ذبیح‌ا... منصوری

* از گلو تا دهن

کسی با پسرش به خانه‌ای وارد شد که سفره‌ی غذا گشوده شده بود و چون تعارف کردند اظهار سیری نمود تا آن‌جا که دست به گلو برده و گفت: «تا این‌جا خوردم.»

وقتی اصرار حاضران زیاد شد او سرِ سفره نشست و شروع کرد به خوردن و در خوردن همه را عقب گذاشت. پسرش که چنان دید رو به پدر کرده گفت: «بابا از گلو تا دهن هم خیلی جا می‌گیره‌ها؟!»

قند و نمک‌- جعفر شهری

* جوانمردی

جوان‌مردی آن بود که نیکی‌های خویش نبینی

نیکی تو چون چراغ بود و خدا چون آفتاب

آفتاب چون پدید آید به چراغ چه حاجت بود؟

شیخ ابوالحسن خرقانی﷼

 

CAPTCHA Image