روز تولد تو
روز تولدت که میآید، حال و هوای شهر عوض میشود. چراغهای رنگی همهجا به چشم میخورد. گلدانهای گل کنار هم چیده میشود.
روز تولدت که میآید، خیلی خوشحالم. همهجا با شربت و شیرینی از مردم پذیرایی میشود. مهربانی بین مردم موج میزند. اصلاً روزت برایمان مبارک است. دلم به همینها خوش است که یادت در دلها به فراموشی نرفته است. میدانم که تو هم در بین ما به تماشا نشستهای و آرزوی ظهورت را داری و با شادی مردم شاد هستی. چند سال را به یاد دارم که این روز آمده و من غرق انتظار شدهام تا شاید تو بیایی.
روز تولدت که میآید، مردم، دنیا و گرفتاریها را فراموش میکنند. همه به یاد تو و عشق تو سرگرم هستند.
هر سال روز تولدت که میآید، مثل اینکه عید شده؛ عیدی که بازدیدکنندگانش همهی مردم هستند. اصلاً هیچ نسبتی با هم ندارند و تا به حال همدیگر را ندیدهاند، ولی به خاطر تو و برای تو دلهاشان با مهر و محبت پیوند خورده است.
روز تولدت که میآید، از عید هم بهتر است؛ چون در این بهار، دلها شکوفه میزند، سبز میشود، خانهتکانی میکند.
روز تولدت که میآید، دلم مثل اسیری که تازه آزاد شده احساس هوای تازه میکند. دلم مثل همیشه نیست. نمیدانم چرا؟ روز تولد تو مثل نسیمی است که آدم منتظرش بوده است. مثل بارانی است که زیر آن ماندن را دوست دارد. میخواهد خیس خیس شود و با تمام وجودش قطرههای باران را از خود کند. تازه میفهمد چه خوب است که روز تولدت میآید.
علی اشرفیان- اصفهان
ارسال نظر در مورد این مقاله