فراموش شده
فراموش شده است، انگار سالیان درازی است که از یاد رفته.
دیگر کسی به او نمیاندیشد. کمتر کسی است که صدایش کند. احساس میکنم خوب نمیشناسمش. با این همه بیمهری او هنوز هم فراموشم نکرده است و در دلش جایی برایم دارد؛ هرچند کوچک.
هنوز هم منتظر است؛ منتظر است تا کسی صدایش کند، صدایش کند و بگوید که چهقدر دوستش دارد.
میخواهم صدایش کنم، فریاد بزنم و صدایش کنم؛ آنقدر بلند که صدایم تا آسمان هفتم برود.
میخواهم خوشحالش کنم؛ آنقدر خوشحال که تمامی گناهانم را ببخشد.
اما نمیدانم چگونه، فقط میدانم که هنوز گوشهای از قلبم مال اوست.
کسی که با همهی بدیهایم دوستم دارد، کسی که هنوز در دلم با اینکه خاکستری شده، ولی باز هم وجود دارد.
امیدوارم که توبهی مرا بپذیری، امیدوارم که صدایم را بشنوی و امیدوارم که هنوز دوستم داشته باشی، خدا!
مونا آذرپیرا- قم
ارسال نظر در مورد این مقاله