نویسنده
هفتم تیر 1366 بود. یک روز تابستانی خنک. ساعت، حدود چهار و ده دقیقهی عصر را نشان میداد. ناگهان با غرش چند هواپیمای عراقی، روی زمین دراز کشیدیم. درست مثل رهگذران از همهجا بیخبری که ترس ورشان داشته بود.
شهرمان «سردشت» به خاطر نزدیکی به مرز، همیشه در خطر بمباران هوایی و توپخانهی دشمن قرار داشت. چند صدای هولناک انفجار بلند شد و سپس... هواپیماها رفتند.
برخاستم. مثل بقیهی آدمها؛ اما حیران و نگران.
- عراقیها کجا را زده بودند؟
گرد و خاک از پشت کوه «گرده سور» دیده میشد. دوباره هواپیماها آمدند و ما... دوباره انفجار... اینبار در نزدیکی خانهی ما. چشمهایم به سوزش افتاد. به سرعت به طرف خانه دویدم. همهجا پر از دود و گرد و غبار بود. بوی بدی مشامم را آزار میداد. یکی از آشناها داد زد: «حسین، به نظرم عراقیها بمب شیمیایی زدهاند!»
- چی، بمب شیمیایی؟(1)
*
یکی بود، یکی نبود. شهر ما، بیدار بود، میخندید. دشمن نداشت. پر از برکت باران و بهار بود. عید نوروزهایش، بینظیر و دلانگیز بود. ما ایرانمان را دوست داشتیم. غُصههایمان کمرنگ بودند و شادیهایمان، زیبا. از پشتبام هر خانهای یک نردبان بود که به آسمان وصل میشد و ما میتوانستیم هر شب دامن دامن ستاره بچینیم و برای بچههایمان، گردنآویز درست کنیم.
اما... عراقیها که آمدند. هواپیماهای صدام وقتی که غریدند و آن روز... آن روز خیلی تلخ، وقتی که ما را بمباران شیمیایی کردند... آه!
*
سردشت، درست در انتها و در جنوب غربی استان آذربایجان غربی قرار دارد؛ در نزدیکی مرز ایران و عراق. بیشتر مردمان خوب و پاکدلش، کُردزبان هستند و اکثریت آنها کشاورزی میکنند. بعدش هم دامپروری، زنبورداری و...
پیش از آغاز جنگ ایران و عراق، از طرف آدمهای ضد انقلاب، اتفاقهای تلخی در این شهر و اطراف آن روی داد و عدهای از پاسداران انقلاب شهید شدند و به آسمان پریدند؛ اما با شجاعت مردان بزرگی مثل سردار شهید صیاد شیرازی و خلبان شهید شیرودی، دشمن شکست سختی خورد و از بین رفت.
*
سردشت، مدتی در دست ضدانقلاب اسیر بود؛ اما خیلی زود آزاد شد و نفس راحتی کشید. روز 22 شهریور 1359 (9 روز قبل از حملهی عراق به ایران) صیاد شیرازی به همراه جمعی از مردان دلاورش آمادهی حمله به دشمن شدند. آنها چند روز بعد در نیمههای شب، وارد شهر سردشت شدند و نیروهای دشمن را به دام انداختند.
سردشت، آزاد شد. مردم به خانههایشان بازگشتند و یاد شهدا، به آنها قوت قلب داد...
اما با شروع جنگ، سردشت دوباره، لباس جنگ پوشید... چندباره و صدباره بمباران شد، یا گلولههای توپ، پیکرش را زخمی کردند...
*
رزمندگان اسلام در تاریخ سوم تیر 1366، با عملیات نصر 5، تعدادی از کوههای بلند اطراف سردشت را از وجود دشمنان پاک کردند. در تاریخ 14 مرداد 1366 با عملیات نصر 7، دشمن دوباره فراری شد و قسمتهایی دیگر از خاک کشورمان در این شهر آزاد گردید.
*
یادمان باشد، اگر امروز به راحتی نفس میکشیم و به آسانی، درس میخوانیم و آسمان خیالمان، پر از ستاره و گل و قناری است... همه به برکت خون شهداست. یادمان باشد، شهدا به ما زندگی دادند، برایمان روشنی و زلالی آوردند و آغوش خیالمان را از عطرِ امید، ایمان و خودباوری پر کردند.
*
سردشت در هفتم تیر 1366 بمباران شیمیایی شد.(2)
چه حادثهی هولناکی!
این فاجعهی بزرگ، زندگی را از 109 زن، مرد و کودک گرفت و 600 جانباز و هزاران مصدوم شیمیایی برجای گذاشت.
هنوز که هنوز است وقتی به سردشت بروید خواهید دید که یکی از آن جانبازان غریب، شهید شده است.
سردشت هنوز هم بر شانههای خود، تابوت شهید دارد. آدمهای شیمیاییزده هنوز سُرفه میکنند، بدنشان زخمیِ تاولهاست، دلشان رنجور شقاوت دشمن است؛ اما بیدارند، غم در نگاهشان خانه ندارد و دوستیشان با ایران و انقلاب، هیچوقت تمامی ندارد.
*
در روز هفتم تیرماه 1384، در یک مراسم باشکوه، یکی از خیابانهای سردشت به یاد بمباران اتمی هیروشیما، به همین اسم نامگذاری شد. مدتی بعد ژاپنیها به عنوان همدردی با مردم ما، اسم یکی از خیابانهای هیروشما را گذاشتند: سردشت.
*
حالا سالهاست که صدام مُرده است. دشمنان نابود شدهاند. ما پیروز و قدرتمند شدهایم و سردشت پر از برکت و باران است.
1) بازآفرینی قسمتهایی از خاطرات حسین محمدیان از بمباران شیمیایی سردشت.
2) البته اولینبار در سوم آبان 1362، قسمتی از این شهر با گاز خردل که یک نوع گاز خطرناک شیمیایی است بمباران شده بود.
ارسال نظر در مورد این مقاله