زنگ بیمعلمی
باز هم معلم کلاس روبهرو نیامده
خوش به حالشان
توی آن کلاس
میشود به چیزهای روی تخته فکر هم نکرد
میشود به جای جمع و ضرب
روی تخته یک درخت و یک پرنده را کشید
شکل خنده را کشید
جای خواندن ریاضی و علوم
شعرهای تازه گفت
میشود که چشم بست و در خیال خود
مثل آن پرنده از سر درخت
پر کشید
میشود که دفتر سیاه مشق را
ندید
حامد محقق
قطار ساعت هفت
من توی فکر یک اتاقم
با سقف سبز شیروانی
در روستایی دور و آرام
در سرزمین مهربانی
﷼
جایی به دور از این هیاهو
جایی که زنبقها نپوسند
جایی که آدمها سحرخیز
جایی که ساعتها خروساند
﷼
جایی به دور از روزنامه
از شایعه، ازحدس و تردید
جایی که اخبار هوا را
باید فقط از باد پرسید
﷼
یک کلبهی آرام و خلوت
دو پالتو، یک جالباسی
با این نشانیها که دادم
ای دوست، جایی میشناسی؟
مریم اسلامی
خاطرات
طی میشود این روزهای خوب.
و سبز بودن خاطراتی دور خواهد شد.
و روزگاری تازه خواهم داشت.
شاید مرا میزی بسازند،
شاید دری،
شاید سهتاری،
شاید هزاران چیز دیگر.
- بهتر و یا بدتر-
اما چگونه میتوانم
یاد شما دیگر نباشم؟
وقتی که هر صبح
بر شاخههایم جیکجیک تازه میکارید،
وقتی که شبها
سر میگذارید
بر شانههای من؛
گنجشکها!
ای دوستان باوفای من.
عباسعلی سپاهی یونسی
مادرم
وقتی که افسرده و نگرانم
و به آخر دنیا رسیدهام
درمانده و ناامید
پریشان و سرگردانم
باز این آغوش باز باز توست که
مرا میهمان نوازشهای عاشقانهات میکند
که چه پرلطافتاند!
تنها با بوسهای جان میگیرم
روزم معنا مییابد
فرسنگها از من دوری میدانم
و چه دردناک است این فاصلهها
در درونم اما حس میکنم
تو همیشه همین نزدیکیهایی
جانم،
معلمم
عشقم
مادرم.
شعر: کیت
مترجم: علیرضا شفیعیفر
ارسال نظر در مورد این مقاله