م، رمشایه

یادم می‌آید. پس از بازگشت از حج بود. مقداری که از مکه دور شدیم، به محلّی به نام «غدیر خُم» رسیدیم؛ جایی که سرِ راه «مدینه»، «تهامه»، «نَجْد» و «یمن» بود. آن‌جایی که هر گروهی به سویی می‌روند. پیامبر(ص) دستور داد: «بگویید آن‌هایی که جلوتر رفته‌اند برگردند.» و صبر کرد تا آن‌هایی که دنبال‌مان می‌آمدند، رسیدند. همه از این دستور پیامبر(ص) تعجب کرده بودند و از یک‌دیگر دلیل این کار را می‌پرسیدند. کسی منظور پیامبر(ص) را نمی‌دانست. مردی که افسار شترش در کنار شترم به سنگی بسته شده بود، پرسید: «تو فکر می‌کنی دلیل ماندن ما در این‌جا چیست؟»

گفتم: «چه می‌دانم. حتماً کار مهمی است که در این گرمای شدید دستور جمع شدن مسلمانان را داده است.» وقتی همه جمع شدند به دستور پیامبر(ص) از جهاز شتران منبری به پا کردند. پیامبر(ص) بر بالای آن‌ها که خیلی بلند شده بود، ایستاد. همه سراپا گوش شدند. پیامبر(ص) علی(ع) را صدا کرد و در سمت راست خود قرار داد. دیدم جمعیت زمزمه‌کنان در میان یک‌دیگر حرکت کردند و هرکس خواست جلوتر بیاید تا بداند موضوع چیست. پیامبر شروع به سخنرانی کرد. او در میان سخنرانی طولانی‌اش گفت: «ای مردم، فرشته‌ی وحی، «جبرئیل» سه بار پیش من آمد و از سوی خدای بزرگ به من فرمان داد تا در این مکان به‌پا خیزم و شما را از پیام خدا آگاه سازم و بگویم که علی بن ابیطالب، برادر و وصیّ و جانشین من است. بعد از خدا و  پیامبرش، علی(ع) امام و صاحب‌اختیار شماست... ای مردم، این علی(ع) است که مرا بیش از هرکس یاری کرده و از تمام مردم به من نزدیک‌تر، و از همه کس پیش من محبوب‌تر و گرامی‌تر است. خداوند بزرگ و من از او راضی و خشنودیم... ای مردم، شیطان از روی حسادت آدم را از بهشت بیرون کرد. پس مبادا به علی(ع) حسادت کنید و با این کار خود باعث شوید تمام کارهای خوبی که انجام داده‌اید، در پیش خدا از بین برود. پس مواظب رفتار خود باشید. در میان شما، دشمن خدا نیز هست!»

آن وقت پیامبر(ص) دست علی(ع) را بلند کرد و با صدای  بلند گفت: «خدا مولای من است و من مولای بندگان خدا. ای مسلمانان، هرکس را که من مولای او هستم، علی مولای اوست!»

سپس دست‌هایش را به سوی آسمان بالا برد و با خدا راز و نیاز کرد. خودم را کمی جلو کشیدم تا صدایش را بهتر بشنوم و شنیدم که گفت: «خدایا، کسانی که علی را دوست دارند دوست‌شان داشته باش و کسانی که با او دشمن‌اند، دشمن‌شان باش! خدایا، دوستان و یاران علی را یاری کن و دشمنان علی را خوار و ذلیل گردان!»

پس از سکوتی کوتاه دوباره رو به مردم کرد و گفت: «ای مردم، هر کس علی را دوست داشته باشد مرا دوست داشته است، هرکس علی را بیازارد مرا آزرده است و هرکس مرا بیازارد خدا را آزرده است!»

درست یادم هست پیامبر(ص) برای این که این جمله‌ها از یاد مردم نرود سه بار آن را تکرار کرد و در آخر سخنرانی‌اش گفت: «امروز دین شما را کامل کردم و نعمتم را بر شما تمام نمودم.»

صدای تکبیر، آسمان غدیر را پر کرد. در آن گرمای شدید که بیش‌تر مردم رداهای خود را بر پاهای خود پیچیده بودند به سوی علی رفتند و با او پیمان بستند. چه روزی بود آن روز! چه زیبا! وقتی خیمه‌ی علی(ع) را کنار خیمه‌ی پیامبر(ص) برپا کردند، مردان و زنان دسته‌دسته برای تبریک و مبارک‌باد به خیمه‌ی علی(ع) می‌رفتند. چه روزی بود آن روز! چه زیبا! وقتی شاعر بزرگ «حسّان بن ثابت» بر بلندی ایستاد و در برابر مردم شعر زیبایی درباره‌ی امامت و بزرگی حضرت علی(ع) خواند و پیامبر(ص) با خوش‌حالی به حسّان آفرین گفت. چه زیبا بود آن روز! آسمان غدیر پر از شکوفه‌های لبخند بود.

CAPTCHA Image