نویسنده
هر قدر فکر کردم در مورد شعر چه بنویسم که به درد کسی بخورد، یا کسی خوشش بیاید، فایدهای نداشت! راستش شعر چیزیست که نوشتن در موردش سخت است و توضیح دادن دربارهاش از لذتش کم میکند. نمیدانم تا به حال فکر کردهاید چرا بعضی از شعرهای کتاب فارسیتان را دوست دارید؟ یا چرا بعضی از آنها را زودتر حفظ میشوید؟
فکر میکنید چرا بعضی از شعرها را بیشتر دوست دارید و هی آنها را با خودتان تکرار میکنید؟
من که فکر میکنم آن شعرهایی را دوستتر داریم که کمتر نیاز به توضیح دارد. یعنی شعرهایی که آنها را میفهمیم. من وقتی همسن شما بودم- احتمالاً- شبیه شما شعرهای سهراب سپهری را خیلی دوست داشتم. یادم است وقتی یکی از شعرهایش را معلممان از روی کتاب فارسی خواند، رو به ما کرد و گفت: بچهها! کی این شعر را معنی میکند؟!
هنوز حرفش تمام نشده بود که من دستم را بالا بردم. معلممان با لبخند گفت: خوب. بسما...
با اعتماد به نفس سر جایم ایستادم و کتاب را دستم گرفتم و شعر را بلند خواندم، شعر که تمام شد معلممان سری تکان داد و منتظر ماند تا شعر را معنی کنم. اتفاقاً من هم سرم را تکان دادم و اجازه خواستم تا بنشینم. معلممان با تعجب گفت: «پس معنیش چی شد؟» گفتم: «آقا اجازه! خوب معلومه. این شعرا که معنی نمیخواد...!»
آن روز بچهها حسابی خندیدند و تا مدتی مسخرهام میکردند. ولی آقای معلم حرفم را تأیید کرد و تنها چند کلمهی بهظاهر سختش را معنی کرد.
یادتو
یاد تو
پشت پنجره نشست
- مثل یک کبوتر سفید-
با صدای در
پر زد و پرید
شعر...
... شعر
روی صندلی
پیش من نشسته بود
تا تو آمدی
بلند شد
و رفت...!﷼
ارسال نظر در مورد این مقاله