نویسنده
علیمحمد محمدی
بچهها در کلاس به من زُل زدهاند. نگاههای هر کدام با دیگری فرق دارد. مثل نگاههای مختلف هر شاعری که به دنیای اطرافش یکجور دیگر است.
روی تخته مینویسم: سخن شاعرانه.
بعد میگویم: بچهها! هر کس شعری را بشنود یک حسی به او دست میدهد. ما امروز میخواهیم برای جراحی این سخن به نتایج خوبی برسیم.
یکی از بچهها با خنده میگوید: پس کلاس امروز ما مثل اتاق عمل است.
من به وسط حرف او میپرم و میگویم: جراحی سخن و شعر.
به بچهها نگاه میکنم. کسی به خودش جرئت حرف زدن نمیدهد. باز میگویم: وقتی به تاریخ گذشته و به فرهنگمان سرک بکشیم شعرا و نویسندگان را میبینیم که با چه مشقتهایی به تاریخ ما رنگ هنری زدهاند. اندرزها را در قالب شعر دست به دست به ما رساندهاند. فردوسی با داستانهای منظوم با ما سخن گفته است. ما به خود میبالیم که این سرمایههای بزرگ را داریم.
روی تختهسیاه مینویسم شعر یعنی:
یکی از بچهها دست بلند میکند. شاد میشوم: بله بفرمایید.
- تصویرها و خیالهای شعرا زیباست. همین باعث شده مردم به شعر اهمیت بدهند.
نفس عمیقی میکشم. انگار جانی تازه در کالبدم احساس میکنم. به دیوار تکیه میدهم.
- باورهای زیبا را هنرمندان در قالبهای شعری برای ما ترسیم میکنند و اینجور حرف زدن اثرپذیری بیشتری بین مردم دارد.
- آقا اجازه.
با لبخندم شروع میکند: امروزه زیبایی را کنارمان با همین اشعار حس میکنیم. آهنگ دلنشین کلمات به گوش ما میرسد و خستگی را از تن ما بیرون میبرد. انگار ما را به پرواز درمیآورد. شاید اصلاً به محتوای آن شعرها هم توجهی نداشته باشیم.
روی تخته مینویسم آهنگ و شعر.
برمیگردم. بچهها کمکم ساکت میشوند. به کنار کسی میروم که این سخنان را گفت. به او لبخند میزنم. برای تشویق او دست روی شانهاش میگذارم و میگویم: یکی از عناصری که در شعر به کار میرود آهنگ در شعر است.
به یاد روی جلدهای کتابهای شعر کودک و نوجوان میافتم. این حس را در بین نگاه نقاشها هم حس میکنیم.
- آقا اجازه من وقتی شعری را که میشنوم اصلاً به موضوع آن توجهی ندارم. اما بهترین چیزی که من در وهلهی اول از شعر خوشم میآید از تُن و آهنگ سخن گوینده است.
- آفرین این همان حالت موسیقایی در شعر است.
- اگر در شعر شعرا دقت کنیم نوع کلمات، نرم بودن و ثقیل بودن آنها را هم باید دقت کنیم. تناسب و تنافر حروف هم در شعر شعرا هست.
یکی از بچهها که عینکی بر چشم دارد دست بلند میکند و میگوید: رودکی شاعر قرن چهارم است. او وقتی از طبیعت سخن میگوید بیشتر با انسان آن را میسنجد. از روی تصاویر شعری او میشود فهمید که طبیعت زنده است.
برق در چشمم مینشیند. خیال نمیکردم که در کلاس اینقدر از شعر بدانند. اما خوشحالم که جایگاه شعر در فرهنگ ما دارد رشد میکند.
بچهها به سخنان او با دیدی تحسینآمیز نگاه میکنند. به خیالم شاید بر این باورند که کلاس آنها با سخنان حمیدی رنگ علمی به خود گرفته است. بلند میشوم. سکوت همه جای کلاس را پر کرده است.
- شعر چگونه و با چه موسیقی شروع و چگونه پایان مییابد؟
- همیشه آغاز سخن برای هر کسی مشکل است؛ اما وقتی چهارچوب کلی کار را بداند موفق است. دکتر شفیعیکدکنی میگوید: بهترین شاعران، بهترین ناظماناند. زیرا شعر از نظامبندی محکمی برخوردار است.(1) اما نکتهی اصلی همینجاست، اینکه اگر کار حماسی باشد باید در قالبی قرار گیرد که شنونده و مخاطب را به جنگ و حماسهسازی دعوت کند. شور به وجود بیاورد. تا به حال به این فکر افتادهاید که شعرا به کمک جنگ و جبهه هم آمدهاند. همین شعرها حسی را در جوانان زنده کرد که آنها را برای جانبازی در راه خدا آماده ساخت.
- آقا اجازه شما خودتان چه تعریفی از شعر دارید؟ وقتی شعری را گوش میدهید چه حسی پیدا میکنید؟
همین سؤال را از آقای مرتضی دانشمند دوست شاعر و نویسندهیمان پرسیدم: ایشان به من جواب دادند خیالانگیزی از دنیای واقعی ما را جدا میکند. شعر، گریزی از واقعیت به سمت حقیقت است؛ یعنی آنکه باید باشد.
به هر کدام از بچهها که نگاه میکردی در دنیای خیال خود غرق شده بودند.
- ما وقتی از ائمهاطهار شعر میگوییم انگار خود را در حضور آنها احساس میکنیم. وقتی از انتظار سخن میگوییم، خود را هم مثل شخصیت شاعر حس میکنیم.
- آقا اجازه وقتی شعر را گوش میدهم و خیلی از آن لذت میبرم احساس میکنم که سحر شدهام.
- بله این خاصیت شعر است. به قول آقای ملامحمدی شعر یعنی زبان سحرآمیز خدا از قول بندگانش.
زنگ کلاس خورد. اما بچهها حاضر نبودند کلاس را ترک کنند. من هم از خداخواسته دلم میتپید که در کلاس بمانم.
از پنجره به حیاط چشم دوختم. بابای مدرسه داشت برگهای سرخ و زرد حیاط را جارو میزد. بچهها هم به بیرون نگاه کردند.
- ببینید این بابای مدرسه دارد جارو میزند. اما کسی در دل او نیست که بداند او به چه چیز فکر میکند. ما میتوانیم هر کدام از این برگهای رنگی را، برگهای زندگی او خیال کنیم...
- کار، تلاش و دنیای ناملایمات و خستگی از امور روزمره ما را احاطه کرده است. همهی ما در کودکی به شعرهای مادرمان گوش میدادیم. شعرها مثل تابی بودند که وقتی مادر آن را میخواند به خواب میرفتیم. الآن هم همینجور است. اما با این فرق که ما را از دنیای واقعی بیرون میکشد. آقای باباجانی هم که یکی از شاعران کودک و نوجوان است از او پرسیدم که شعر چیست؟ او شعر را یک نوع سرکشی از دنیای واقعی میدانست. او میگفت حرکت هم میتواند یک شعر باشد.
در کلاس باز شد. ناظم مدرسه بود. لبخند بر لب گفت: «درس معلم ار بود زمزمهی محبتی/ جمعه به مکتب آورد طفل گریز پای را.»
1) روشنتر از خاموشی: مرتضی کاخی، ص831- 827.
ارسال نظر در مورد این مقاله