مریم کوچکی

شعر تعریف‌های زیادی دارد. بعضی از این تعریف‌ها خیلی رسمی و جدی‌اند، مثل: شعر کلامی است موزون و مقفی... بعضی هم مثل خود شعرند، لطیف و دوست‌داشتنی: شعر چون تکه نان است. باید بین همه‌ی اقوام تقسیم شود!

تاریخ تولد بعضی‌شان خیلی خیلی طولانی است. بعضی از آن‌ها هم تازه متولد شده‌اند و خیلی هم خوب رشد می‌کنند، مثل شعر کودک و نوجوان!

به نظر من شعر کودک ایران مثل جاده‌ای است طولانی! بعضی قسمت‌های این جاده بسیار زیبا و دیدنی است؛ سرسبز، پر از گل‌های سرخ و زرد!

بعضی تکه‌هایش مثل صحرا می‌شود، یک‌نواخت و عاری از گیاه!

گاهی پر از دست‌انداز است و بعضی وقت‌ها کوهستانی!

گاهی فصل زمستان جاده را گرفته و گاهی تابستان؛ به هرحال طولانی است و پرپیچ و خم!

اما شعر نوجوان: تصور کن یک نفر که همان نوجوان باشد چمدان به دست مانده سر یک دوراهی، البته فعلاً! یکی از این راه‌ها شعر کودک است و دیگری شعر بزرگ‌سال! خب، این نوجوان عزیز، چمدان به دست، جاده‌ی کودکی را طی کرده؛ بزرگ‌سال هم نیست. هرچند گاهی به شعر بزرگ‌سال سرک می‌کشد! او یک راه و مسیر تازه در این میان می‌خواهد، جاده‌ای به نام: شعر نوجوان! در این راه که مختص اوست، فرصت دارد تا چمدانش را کناری بگذارد و کنار شاعر بنشیند، با او چای بنوشد، در امتدادش با شاعر راه برود و با او از امید و آرزوهایش، از تخیلات و خواسته‌هایش بگوید؛ و او درک می‌کند نوجوان را، چون دوست اوست!

در این مسیر تازه می‌شنود حرف‌هایی که فقط و فقط برای دنیای سرشار از امید او خلق شده است!

با هم‌- او و شاعر‌- به غروب خورشید نگاه می‌کنند و می‌دانند حتماً فردا طلوعی زیباتر خواهد داشت! آن‌ها مطمئن هستند.

 

گنجشک‌ها

چه شادمان و

آسوده‌خاطر

فرود می‌آیند

روی شاخه‌های درختی

رو به روی مغازه‌ی پرنده‌فروشی!

CAPTCHA Image