فاطمه ناظری
کودکان و نوجوانان دنیای ممنوعه دارند که مجوز ورود به آن احساس، عاطفه و بینش است.
برای ورود به دنیای کودکان و گام نهادن به وسعت بیانتهای خیالهای نوجوان باید آگاهی داشت و این جهان بیانتها را شناخت.
سرودن شعر برای آنها لازمهاش این است که آنها را بشناسیم، دنیای فکرمان شبیه آنها شود، مثل آنها حس کنیم، بخندیم، بگرییم و مثل آنها حرف بزنیم و از زاویهی دید آنها به جهان بنگریم.
اما تنها این کافی نیست، بلکه این حرکت باید آگاهانه باشد و نسبت به دنیا، احساس و عاطفهی آنها باید شناخت وسیع داشت تا به زیباآفرینی در زمینهی شعری رسید.
بسیارند شاعرانی که کودک میشوند و برای کودک میسرایند، اما شعر آنها ماندگار نیست. شعرشان لحظهای است و دارای بینش و برنامهریزی نیست.
شعر کودک و نوجوان باید رسالتش انسانسازی باشد، باید افقهای بالای معنویت و کمال را به مخاطبش نشان دهد و این کارِ بسیار حساسی است؛ اما میشود با همان زبان کودکانهی ساده و خیالانگیز نوجوانانه، بسیاری از مضامین پیچیده را با زیبایی به آنها آموزش داد و این آموزش، به شیرینی عسل در ذهن آنها خواهد شد.
بید مجنون
یک مترسک بودم اول
دستهایم شاخههای خشک بود
صورتم کاه و گُلش
پای من از چوب بید
قلبم اما
سیب سرخی
هر روز و هر شب میتپید
بعد از آن عاشق شدم
گشت جاری
در رگان خشک من خون بهار
من شدم یک بید مجنون
بیقرار﷼
ارسال نظر در مورد این مقاله