مریم هاشم‌پور

فکرش را بکن در میهمانی‌ها، مجالس و خلاصه در هر مراسمی که به بهانه‌ای همه دور هم جمع می‌شوند، بچه‌ها کنارت بنشینند و مدام از تو بخواهند برای‌شان شعر بخوانی...

فکرش را بکن تو هی شعر بخوانی و آن‌ها هی لبخند بزنند...

تو از شعر خواندن خسته شوی و آن‌ها از گوش دادن، نه!

خب در مقابل لبخند و برق نگاه آن‌ها چاره‌ای نداری جز این‌که تا می‌توانی شعر بخوانی!

و ممنون معجزه‌ی شعر باشی که می‌توانی بی‌تاب‌ترین بچه‌ها را آرام کنی و گریه و جیغ و دادشان را تبدیل به خنده...

مهم‌تر از همه می‌توانی یک عالمه دوست و طرفدار کوچولو پیدا کنی...

راستی وقتی شعرهایت وِرد زبان بچه‌ها می‌شود و آن‌ها با زبانی کودکانه برایت می‌خوانند چه احساسی داری؟

همین‌هاست که شعر خردسال را برایم جذاب‌تر و دوست‌داشتنی‌تر از بقیه‌ی گروه‌های سنی می‌کند. هرچند بیش‌تر در حوزه‌ی شعر کودک فعالیت می‌کنم، ولی خیلی از لحظه‌های به یادماندنی و قشنگی که در خاطرم مانده مربوط به مخاطبان خردسالم است. در حقیقت خودشان یادم دادند چگونه برای‌شان شعر بگویم. خردسال شدم پابه‌پای آن‌ها دست زدم... خندیدم... بازی کردم... راستی که توی دنیا هیچ چیز قشنگ‌تر از لبخند بچه‌ها نیست. چه‌قدر دلم می‌خواهد با شعرم لبخندی بر لب بچه‌ها بیاورم.

بیت‌های عاشقانه

ابرها کنار هم ردیف می‌شوند

آسمان به فکر شعر گفتن است

خوش به حال آسمان که شعر گفتنش

مثل آب خوردن است.

با نگاه او

چشمه‌ها پر از ترانه می‌شوند

غنچه‌های سرخ گل کنار هم

بیت‌های عاشقانه می‌شوند

 

زنبوره

زنبوره روی گل بود

وای چه تُپل مُپل بود

رفتم جلو... نترسید

پیشم نشست و خندید

با خنده‌هاش گولم زد

یک‌دفعه آمپولم زد!

CAPTCHA Image