آتوسا صالحی
بعضیها شعر میگویند چون این کار را بهتر از هر کار دیگری انجام میدهند. بعضیها شعر میگویند چون کار دیگری بلد نیستند انجام دهند. و بعضیها هم شعر میگویند چون برای شعر گفتن آفریده شدهاند.
بعضی شاعرها با انگشتهایشان شعر میگویند. بعضیها با جیبهایشان، و بعضیها هم با قلبشان.
بعضی شعرها مثل معلمها حرف میزنند، بعضی شعرها مثل دکترها و بعضی شعرها هم مثل دوستانی که یک عالم حرف نگفته در دل دارند.
بعضی شاعرها با گذرنامهی شعر به جاهای دور سفر میکنند، بعضی به زمانهای دور، و برای بعضی از شاعرها هم شعر راهی بیبازگشت و آغاز سفری بیپایان است، سفری به درون خویش.
بعضی شعرها مثل اسب سرکشاند، بعضی شعرها مثل عقاب بلندپروازند و بعضی شعرها هم مثل آفتابپرست هر روز و هرجا به رنگی درمیآیند.
بعضی شاعرها چون دلشان برای کودکیشان تنگ شده، شعر کودک میگویند؛ بعضیها چون کودکان را دوست دارند شعر کودک میگویند و بعضیها هم شعر کودک میگویند چون در بزرگسالی هم کودکاند.
بعضیها فکر میکنند شعر کودک شعر بزرگسالی است که هنوز قد نکشیده و رشد نکرده است؛ بعضیها فکر میکنند شعر کودک شعر نوجوانی است که چند سال مانده تا به بلوغ برسد و بعضیها هم فکر میکنند اصلاً چرا باید از اینجور فکرها بکنند، مگر شعر کودک چه عیبی دارد؟
و سرانجام بعضی وقتها شاعر به سراغ شعر میرود، بعضی وقتها شعر سراغ شاعر را میگیرد و بعضی وقتها هم شعر و شاعر بیآنکه همدیگر را بشناسند از کنار هم عبور میکنند...﷼
ارسال نظر در مورد این مقاله