شاهین رهنما

 بودن یا سرودن، مسأله این است که باید بسرایم تا باشم و باشم تا بسرایم و این چنین است که بودنم با سرودنم می‌آمیزد و سرودنم به بودنم اعتبار می‌بخشد. وقتی هستی، آنچنان که دیگران احساس کنند نیستی، یعنی نیستی؛ و حتی اگر نباشی و دیگران احساس کنند که هستی، یعنی هستی؛ و این بودن، زیباترینِ بودن است، حتی اگر نباشی. مثلِ خیلی از آن‌هایی که خوب بودند و خوب سرودند و حالا نیستند، امّا هستند در خاطرِ بازماندگان و در ذهنِ دوستان و دوست‌داران. مثلِ «قیصر» که وقتی بود، خوب بود و حالا که نیست، همچنان هست.

و امّا هستند کسانی که دچارِ روزمرگی‌اند، هرچند هنوز از دیارِ خاموشان نیستند، امّا از جمله‌ی فراموشان‌اند...

و فراموش نکنیم که وقتی اسبِ نجیب شعر، در کسی تاخت، باید مهار کشیده باشد، و رمزِ سواری و به غیر از تاختن از مرغ‌زارها و چمن‌زارهایِ دل‌فریب، باید رموز تاختن در سراشیبی‌ها و بی‌نصیبی‌ها را نیز آموخته باشد؛ و ایمان داشته باشد که اسب نجیبِ شعر، حتی اگرچه لنگ، امّا قشنگ می‌خرامد، آن زمان که از زین فرود بیایی و قدم‌هایت را با پایِ شعر هماهنگ کنی و بدانی که این لنگی، نه از شعر، که از خودِ توست، که گاه دل را در طاقچه‌یِ خانه می‌گذاری تا خاک بخورد و بی‌دل، سرزمینِ شعر را می‌نوردی؛ حتی اگر در شهرت «بیدل» باشی، بی‌دل شاعر نمی‌شوی. شعری که احساس نداشته باشد که با خِرد درآمیزد، شعر نیست، تَتَنْ‌تَنْ‌هایی است که مایه ندارد و یا درختی است که میوه و سایه ندارد...

 

اشاره

به من اشاره کن بیایم

برایِ تو پرنده باشم

به من بگو وظیفه دارم

به خاطرِ تو زنده باشم

به خاطرِ تو دوست دارم

در آسمانِ شب بِرویم

فقط تو باشی و دلِ من

و من برایِ تو بگویم:

اگر گیاه سبزِ باغم

و یا شبیه یک کویرم

چه فرق می‌کند چه باشم

اگر برایِ تو نمیرم

به من اشاره کن بیایم

برایِ تو پرنده باشم

به من بگو وظیفه دارم

به خاطرِ تو زنده باشم.

 

CAPTCHA Image