علی عبداللهی
منتقدان، ترجمهی شعر را کاری نزدیک به محال میدانند و به نظر من برگردان شعر کودک و نوجوان، کمی محالتر از آن هم هست؛ چرا؟ چون در آن، وزن و آهنگ کلام گاهی اساس کار است، ولی در شعر بزرگسالان لزوماً چنین چیزی وجود ندارد؛ اما ما مترجمان شعر از رو نمیرویم و میکوشیم از دل ناممکن هم نقبی بزنیم، شاید در انتهای نقب، به آفتاب تابان برسیم، یا در همان ژرفای خاک گم شویم و هیچوقت به آفتاب نرسیم. در آن صورت خواننده فقط نقبی میبیند که هر چه در آن پیش میرود به جایی نمیرسد. ممکن است خیلیها از همین نقب- نوردی هم لذت ببرند، چه مترجمان و چه خوانندگان! البته در ترجمه این را نیز باید در نظر داشت که هیچگاه نمیتوان به نتیجهای مطلق یا قطعی رسید و همیشه مترجم در مرز نسبیتها گام میزند. پس نباید توقع داشت که مترجمی اثری را نعل به نعل ترجمه بکند، چون چنین چیزی از اساس غیرممکن است. و چه بسا کسی که از جایی نقبی میزند، لزوماً در همان جایی که میخواهد از زمین سر در نیاورد و آفتاب آنجا لزوماً همان روشنایی جای اولش، اثر اصلی، نباشد؛ ولی هرچه باشد برگردان شعر، نوعی تلاش است و بازسازی دنیایی نو و ناشناخته که در بهترین حالت حکم سکویی را پیدا میکند برای خواننده، تا از فراز آن به چشماندازی بنگرد که قد و قوارهاش یا جسارتش به او اجازه میدهد. همانگونه که چنین سکویی نیز برای همه فراهم نمیشود، چشماندازهای همه هم از فراسوی سکوهای مختلف یکی نیست. یکی از آن بالا، در دوردست، سرسبزی میبیند و دار و درخت، یکی مه میبیند و ابهام، یکی برف و یخبندان، یکی سیاهی و حضور ناروشنی مطلق. من، به گمان خود، سعی میکنم با واژگان شعرهای ترجمه شده، همان سکو را برای خواننده بسازم، این که بتوانم یا نتوانم به من ربط زیادی دارد، ولی اینکه او بالای آن برود یا نرود و در چشماندازش چه ببیند، ربط چندانی به من ندارد. خصلت گام زدن در ناممکنها چنین است و رهروی جسور، دیوانه یا پاکباز میطلبد و البته که خوانندهای در همین قد و قواره. اگر چنین چیزی را در خود میبینی، آستین بالا بزن!
پروانهی آبی
میپرد پروانهای
کوچک
و آبیرنگ
روی بال باد.
میزند رگبار
بر انبوه صدفها،
میدرخشد آذرخشی
میرود ناگاه.
لحظهای من
در کنار راه
بخت را دیدم
که برای من
تکان میداد
دستش را.
برق زد چندی
درخشید و
گذر کرد
از کنار من.
شعر از: هرمان هسه
ارسال نظر در مورد این مقاله