هدا حدادی

شعر، درباره‌ی واقعیت است. درباره‌ی رؤیا و خیال هم هست. گاهی بین واقعیت و رؤیا حرکت می‌کند و گاهی فراتر از هر دوی این‌ها.

شعر، وقتی می‌خواهد درباره‌ی چیزی حرف بزند آن را در کوتاه‌ترین حالت ممکن و گویاترین و خلاصه‌ترین کلمات می‌گنجاند.

شعر، حرف‌های بزرگ می‌زند و حس‌های بزرگ را بازگو می‌کند، حتی اگر آن حرف و حس بزرگ درباره‌ی یک چیزی کوچک مثل یک گل یا یک مورچه و یا یک تار مو باشد.

شعر نوجوان هم مثل خود نوجوانی است. در مرز کودکی و بزرگ‌سالی، در آن نقطه‌ای که اسمش را می‌شود کوچ گذاشت، اتفاق می‌افتد.

این نقطه، نقطه‌ی عجیبی است. خود به خود شاعرانه است. کودکی و شعر کودکانه مخلوطی از بازی، سرگرمی و آموزش و حس‌های زیبای کودکانه است و شعر بزرگ‌سال به توصیف، حس، بیان تفکرات و اندیشه‌های بزرگ‌سالانه تمایل دارد؛ اما شعر نوجوان در جایی که قرار دارد، از بازی و سرگرمی فاصله گرفته و قصد ارائه‌ی جهان‌بینی خاصی را هم ندارد. شعر نوجوانی بیش‌تر مشاهده و کشف است و این چیزی است که شعر نوجوان را خود به خود شاعرانه می‌کند.

در شعر نوجوان کلمات نه ساده‌اند و نه پیچیده، جمله‌ها نه سخت‌اند نه آسان و حرف‌ها طوری زده می‌شوند که بیش‌تر گروه‌های سنی و گروه‌های فرهنگی گوناگون می‌توانند با آن ارتباط بگیرند.

شعر نوجوان صمیمی است، دوست است و بهترین راه بازگو کردن دنیای نوجوانی است.

 

صبح معمولی یک روز طبیعی

به گمانم مادر

رفته بازار که چیزی بخرد

به گمانم بابا

قول داده است مرا بعد از ظهر

سر کارش ببرد

خواهرم توی اتاق

گوشه‌ای کز کرده

مثلاً در خواب است

بادی آمد آرام

پرده‌ی پنجره را تابی داد

درِ ایوان را بست

به گمانم باید

صبح معمولی یک روز طبیعی باشد

نور خود را خورشید

به همان شکل همیشه به تنم می‌پاشد

باز تابستان است

کاش آهسته همین‌طور که هست

روز را می‌گویم

خسته و طولانی

نرم و آرام بچرخد رویش

بشود بارانی

CAPTCHA Image