بیوک ملکی

جرقه‌ی سرودن شعرهای کتاب «در پیاده‌رو»، پس از چاپ کتاب «بر بال رنگین‌کمان» در ذهن من زده شد. در پایان کتاب «بر بال رنگین‌کمان»، سه شعر با عنوان در پیاده‌رو چاپ شده است. با خواندن دوباره‌ی آن‌ها پس از چاپ، حس کردم که آن شعرها قابلیت این را دارند که یک مجموعه شوند. شعرهای مختلفی را با همان موضوع کار کردم. آن سه شعر را هم تغییر دادم (طوری که به فضا و حال و هوای شعرهای جدید نزدیک شود) و به شعرهای تازه اضافه کردم. حاصل آن کارها هم شد مجموعه‌ی «در پیاده‌رو».

محاسنی که این نوع کار دارد این است که شما می‌توانید یک مفهوم عمیق را خوب بپرورانید. دست‌تان باز است که از زاویه‌های مختلف، آن مفهوم را بیان کنید. ممکن است بشود یک چنین موضوعی را، مثلاً همین در پیاده‌رو را، که در اصل در این شعرها یک نماد است (نماد دنیا)، در یک شعر هم گفت، اما این‌که شما در یک مجموعه از شعرهای متفاوت با موضوعات ظاهراً متفاوت بتوانید بی‌این‌که اشاره‌ای مستقیم به اصل موضوع کنید، ذهن مخاطب را سمت همان موضوع بکشانید، مسلماً جذابیت کار، هم برای مخاطب و هم برای شاعر بیش‌تر خواهد بود. البته این فرم کارکردن خطرات خاص خودش را هم دارد. مثلاً این‌که ممکن است، مجموعه، مجموعه‌ای یکنواخت شود و مخاطب را خسته کند.

من پس از در پیاده‌رو، در مجموعه‌ی بعدی‌ام (بیا بگیر سیب را) شعرهایی را چاپ کردم با موضوعاتی متفاوت. اصلاً اصراری نداشتم که «در پیاده‌رو» را تکرار کنم. اما در مجموعه‌ی جدیدم (مترسک عاشق بود)، باز هم احساس کردم که مترسک موضوعی است که می‌توان آن را به عنوان نماد به کار گرفت و به آن پرداخت.

در مورد این‌که شاعران دیگر هم این کار را ادامه دادند و مورد توجه آن‌ها هم قرار گرفته، باید بگویم که اصل قضیه، یعنی این‌که حالا ما یک مجموعه‌ی شعر را با یک موضوع کار کنیم، اختصاص به شخص خاصی ندارد و خیلی مهم نیست؛ مهم این است که به ضرورت این کار پی برده باشیم و بتوانیم طوری شعرها را کار کنیم که یکنواخت نشود و هر شعر، با وجود ارتباط مفهومی با دیگر شعرها، استقلال خود را هم داشته باشد.

وقتی که او گفت:

«من خسته از راهم

دیگر نمی‌خواهم...»

 

وقتی که از پا و نفس افتاد

شد همنشین خاک

شد همصدای باد

 

آن وقت او تک شد

نامش

«مترسک» شد

از مجموعه شعر «مترسک عاشق بود»

CAPTCHA Image