ویژه نامه شعر/آن‌جا که مرزها یکی می‌شوند


اسدالله شعبانی

نوجوانی سن حساسی است، اما من معتقدم از لحاظ فهم شعری، نوجوان زیر هجده‌سال با آدم بالای هفتادسال فرقی ندارد. شاید تنها، دغدغه‌هایش متفاوت باشد، اما در زیبایی‌شناسی، درک و دریافت یکسان است. یک نوجوان پانزده‌ساله خودش را بزرگ می‌داند. اگر به او بگویی بچه، بدش می‌آید، چون دوست دارد قاتی آدم بزرگ‌ها حساب شود. نوجوان، دنیایش با بزرگ‌ترها گره خورده است، چون یک پایش در کودکی است و یک پایش در جوانی! وقتی شاعر، شعر نوجوانانه چاپ می‌کند، آن‌ها نمی‌خوانند. بنابراین شاعرها باید طوری شعر بگویند که برای بزرگ‌سال مناسب باشد. اگر نوجوان دست کم گرفته شود می‌رود سراغ سهراب، مشیری و فروغ.

من معتقدم کسانی که سعی می‌کنند شعر را محدود به گروه سنی نوجوان کنند اشتباه می‌کنند، نوجوان‌های امروزی حرکتی رو به جلو دارند و بزرگ‌تر از سن‌شان می‌فهمند. شعرهای امروزی یا خیلی کودکانه است یا خیلی بزرگ‌سال. هرچند من بین شعر مناسب برای نوجوان و جوان فرقی نمی‌بینم. وقت‌هایی هم که برای نوجوان‌ها شعر می‌خوانم از فروغ و مصدق و سپهری می‌خوانم. البته سعی می‌کنم شعرها از بین شعرهای ساده‌تر انتخاب شوند. ما نمی‌توانیم به نوجوان امروزی بگوییم این شعر را بخوان، این شعر را نخوان. باید برای نوجوان موضوع‌های مشخصی را در نظر بگیریم. موضوعاتی که نوجوان دوست دارد.

کتاب شعر «یک نفر رد شد از کنار دلم» را خیلی‌ها که خواندند و گفتند کارها بزرگ‌سال است، من گفتم شعرها طوری است که همه می‌توانند از آن استفاده کنند. هرچند که بیش‌تر نوجوان‌ها با آن ارتباط گرفتند و مخاطبش را پیدا کرد. حتی من فکر نمی‌کردم از طرف آموزش و پرورش و ارشاد مورد توجه قرار بگیرد در صورتی که این دو سازمان این کتاب را خریدکردند. شعر نوجوانانه باید به طبع جوانی نزدیک باشد. من نوجوان و جوان را در یک مقطع می‌بینم. هرچند دست به انتخاب می‌زنم. کسی که دارد دیپلم می‌گیرد شعرهای ساده‌ی حیطه‌ی کودک و نوجوان را دوست ندارد. من برای شعر گفتن در این حیطه معیار خاصی را در نظر نمی‌گیرم. فقط به پسند نوجوان دقت می‌کنم. دغدغه‌ها، رشد بیولوژیکی، دلبستگی‌های عاطفی‌شان را در نظر می‌گیرم. دوستی در نوجوانی، سرآغاز دوستی در بزرگ‌سالی است. من مسائل عاطفی پاکیزه‌ی این دوره را به عنوان موضوع انتخاب می‌کنم و شعرهایی می‌گویم از جنس نوجوانی.

عشق ما

دوستت دارم ولی

از تو پنهان می‌کنم

من نمی‌دانم چرا

این‌چنین خود را پریشان می‌کنم

من نمی‌دانم چرا

با تو از احساس گفتن مشکل است

گرچه می‌گویند مردم از قدیم

«عاشقی کار دل است»

کاش می‌شد عشق ما

بیمی از احساس آزادی نداشت

کاش می‌شد دست تو

عشق خود را توی دستم می‌گذاشت!﷼

CAPTCHA Image