فرشته سلیمانی
زمان زیادی نمیگذرد از آن روزهایی که من با اشتیاق مخصوص نوجوانی در جلسات شعر شرکت میکردم. در این جلسات هر بار یکی از شاعران حوزهی کودک و نوجوان به عنوان مهمان حضور داشت و با ما دربارهی شعرهایمان صحبت میکرد.
مسیرها را خوب نمیشناختم و اگر کسی در خانه نبود که مرا به جلسهی شعر برساند، معنیاش این بود که من آن جلسه را از دست دادهام و چهقدر ناراحت میشدم اگر مهمان جلسهی آن روز یکی از شاعران برگزیدهی جشنوارهی من بودند. من جشنوارهای ترتیب داده بودم که سالانه، ماهانه و یا هفتگی نبود؛ این جشنواره گاهانه بود و بسته به محل برگزاری (توی دلم یا ذهنم) معیارهای متفاوتی برای انتخاب شعر برگزیده داشت. من شعرهای برگزیده را توی پاکتی نگه میداشتم که هنوز هم آن را دارم. توی این پاکت چاق، پر است از بریدهی مجلات یا کاغذهای A5 که با دستخط خودم شعری روی آن نوشته شده است.
برای شریک کردن در لذت خواندن یک شعر، تبریک عید، تبریک تولد و یا به جای جملهی «من به یاد تو هستم» یا «دوستت دارم» شعرهای زیادی را از آن پاکت گلچین کرده و برای دوستانم توی کارتپستال نوشتهام یا با پیامک و ایمیل فرستادهام. برای این کار قوانینی هم داشتم: نام شاعر حتماً باید در انتها نوشته میشد، اگر قسمتی از شعر را انتخاب کردهام سه نقطهی اول و آخر نباید فراموش شود، شعر فارسی را نباید با الفبای انگلیسی نوشت و...
در جریان همکاری برای آماده کردن این ویژهنامه، دوست داشتم به بعضی از شاعرها بگویم: «شما یکی از برگزیدگان جشنوارهی من بودید» یا «شعرهای شما همیشه در حاشیهی کتابهای درسی من جا داشتند» و حتی دلم میخواست برای بعضیها، شعرهای خودشان را از بر بخوانم. اما من همیشه از کارهای عجیب میترسم. فکر کردم شاید نوشتنش راحتتر باشد...
ارسال نظر در مورد این مقاله