هیچکس مثل یاد تو
باد
آب
خاک
من به که میاندیشم
در این روزهای سرد خواب
در این روزهایی که خبری نیست
از آفتاب
و یادت سرلوحهی تمام کارهاست
بگو به من
ای میراث فروزان خاک
او کیست که لحظههایم را کرده شاد
و چشم میدوزد به من
با نگاهی پاک
تو بگو و بهجز من
به کسی نگو، به هیچکس!
مائده محتشمینژاد
یک اتّفاق
شکفته در دلِ من
یک شعر جاودانه
شعری پُر از هیاهو
شعری پُر از جوانه
این شعر تند و تیز است
مثلِ عقاب در باد
این اتفاقِ زیبا
در دفترِ من افتاد
فراز رهنما- 10 ساله- رشت
تنها و بیانتها
من مثل جادهای بیانتها
مثل گنجشکی کوچک
تنهای تنهام
با بودن غم در دلم
خندان خندانم
بی روی خورشید
کاری به فرداها ندارم
کاش
با دیدن روی مهربان آسمان
آبی و آزاد باشم
و با شنیدن صدای باد
سرشار از امید شوم
مائده محتشمینژاد
شعری در دل شب
گفتم شعری زیبا
خواندم آن را
برای خدا
شب شد و آسمان تاریک
انگار ستارهها و ماه و ابرها
شنیدند شعر مرا
با باریدن باران
با چشمک زدن ستارهها
با روشنتر شدن نور ماه
شعرم شد
مورد قبول خدا
محدثه جعفری سورانی- قم
ارسال نظر در مورد این مقاله