لطف بیکران تو

تقدیم به امام هشتم

چشم می‌بندم، خاطراتم چنان زنده می‌شوند که گویی هنوز مقابل ایوان طلایت هستم.

***

انگار نجابت ثانیه‌ها، فضای سبز ایمان و سرخ عشق را با آبی آسمانت پیوند داده‌اند و لحظه‌های اکنونم برای جاودانگی‌ات شتاب می‌کند.

وقتی وارد صحن می‌شدم و دستانم به پنجره‌ی فولاد تو گره می‌خورد، دستی در آسمان و پایی در زمین داشتم، احساس می‌کردم زیر پایم خالی شده است و آن‌قدر سبک شدم که می‌توانم در آغوش باد به هفت آسمان خدا سرک بکشم و چه حس نابی است آن هنگام که هرگز سودای بازگشت به زمین به سرم نزند.

بعد از طلوع خورشید، همراه با دیگر ارادتمندان و خالصانت در صف تجلی حضورت می‌نشستیم و منتظر می‌ماندیم تا رُز ارغوانیِ محبت و شقایق نعمانیِ سخاوت ضریحت به دست‌مان برسد.

و تماشای کبوترانت که تنها اقتدارشان برای پرواز در لحظه‌های آبی آسمانِ تو بود. پرواز در آسمانِ سرزمینی که دلدادگی و حسِ خوب نفس کشیدن در آن تکرار می‌شود.

آقا! چه‌قدر بزرگی، چه‌قدر سخاوتمندی، چه‌قدر مهربانی،...

یا علی‌بن‌موسی‌الرضا(ع) اکنون در سکوتِ جاری لحظه‌ها، عِطر گل یاس در کوچه‌های وجودِ عاشقانت می‌پیچد و دل‌های عاشق‌مان را به وجد می‌آورد، صدای همهمه‌ای از لطف بیکران تو در گوش شهر می‌پیچد و طوبای میهمانی‌ات دوباره به بر می‌نشیند و حضورمان را از خاک به افلاک و از افلاک تا جوار حضرت دوست می‌برد؛ گویا دوباره مرا به میهمانی‌ات فراخواندی!

***

چشم می‌بندم، خاطراتم چنان زنده می‌شود که گویی هنوز مقابل ایوان طلایت هستم.

سعادت‌سادات جوهری

 

پنجره‌ای رو به حقایق

کتاب، دوست همه‌ی انسان‌هاست. من از خواندن آن لذت می‌برم زیرا:

با خواندن هر جمله پنجره‌ای رو به حقایق گشوده می‌شود. هر صفحه از کتاب را که می‌خوانم عظمت علم را باور می‌کنم و با خواندن هر کتاب ایمان می‌آورم به این‌که لحظه‌هایم سرشار از نور دانش می‌شود، من اوج می‌گیرم و رو به قله‌ی بلند دانش پر می‌گشایم، حقایق در ذهنم متبلور می‌شود و من در راه کمال قدم می‌گذارم.

کتاب که می‌خوانم لذتی عمیق سراسر وجودم را فرا می‌گیرد؛ زیرا که ذره‌ذره‌ی وجودم از حظ مطالعه بهره‌مند می‌شود. دقایق عمرم به بطالت نمی‌گذرد، بلکه برای مطالعه صرف می‌شود و در جست‌وجوی ناشناخته‌ها سطرهای کتاب را می‌کاوم و با خواندن کتاب به جمله‌ی گهربار پیامبر(ص) عمل می‌پوشانم:

اطلب العلم من المهد الی الحد.

نام کتاب که برده می‌شود سرزمینی از نور در برابر دیدگانم گسترده می‌شود. نور دانش ذهنم را احاطه می‌کند و مرا تا اوج قله‌ی دانستن می‌برد. کتاب که می‌خوانم به قله‌ی رفیع علم صعود می‌کنم. لحظه‌هایم سرشار می‌شود از عطر باطراوت دانستن و گل‌های آگاهی در ذهنم شکوفا می‌شود. سوار بر قایقی از واژه‌ها در میان امواج ناآگاهی پیش می‌روم و آنچه را که نمی‌دانستم در ذهنم شکوفا می‌شود و میوه‌ی دانستن عمرم را پرثمر می‌سازد. اولین ثمره‌ی خواندن کتاب نصیبم می‌شود، لحظه‌هایم پر از شیرینی طرب‌‌انگیز فهمیدن می‌شود و بطالت و وقت‌گذرانی بیهوده باطل می‌شود. راهی که آغازش چنین پرثمر است مقصدی بس سودمند خواهد داشت. با خواندن هر واژه و هر جمله از یک کتاب سرشار می‌شوم از نور خداوندی و عشق به آموختن در من متبلور می‌شود. عشق به دانستن و فهمیدن و «علم الادم...» در من ظاهر می‌گردد و مصداق حدیث شریف «اطلب العلم من المهد الی الحد» می‌شوم. علم را در همین نزدیکی و در میان صفحات آرام و ساکت کتاب جست‌وجو می‌کنم. تا رسیدن به قله‌های رفیع معرفت راه بسیار دارم و کتاب‌های ناخوانده‌ی بی‌شمار «قد علمّنی حرفا فقد سیّرنی عبدا» و من بنده‌ی کتاب می‌شوم. بنده‌ای که برای دیدار محبوب خود هر روز بیش از پیش مشتاق است. برای زکات علم خویش خواندن آن را به دیگران توصیه می‌کنم و یا راوی علم و دانش بی‌پایان علم خویش می‌شوم.

صغری شهبازی‌- قم

 

 

 

 

مرا بخوان

روزهاست که تو را ندیده‌ام، اما یادت در نهان‌خانه‌ی وجودم ریشه دوانده و هر بار که نامت برده می‌شود شوق دیدارت در جانم جوانه می‌زند. با چشمانی پر از اشک رو به افق‌هایِ بیکران بر تو سلام می‌فرستم و آرزو می‌کنم که دوباره در جوار خانه‌ی تو همراه مشتاقان به صف بایستم تا تو را نظاره کنم و دستانم را بر ضریح تو بسایم و دلم را بر آن گره بزنم، تا شاید گوشه‌ی چشمی به من نظر کنی.

نمی‌دانم کدام لحظه‌ی زندگی‌ام یا کدام عمل ناپسندم دل تو را به درد آورده که از دیدار من روی می‌گردانی؟ اما من هرچند که گناه‌کار باشم باز مشتاق دیدار تو هستم.

آن‌گاه که وارد شهر مقدس می‌شوم و چشمانم به حرم و بارگاه باشکوه تو می‌افتد، دل به لرزه درمی‌آید و اشک پهنای صورت را درمی‌نوردد و بغض‌های نشکفته می‌شکفند.

ای عزیزترین! در انتظارم، در انتظار روزی که دوباره مرا بخوانی و من به پابوسی تو شرف‌یاب شوم و با حضور در حریم حرم تو زنگار دل را بشویم.

پس مرا بخوان، مرا بخوان...

سلام بر تو ای مرهم زخم‌های کهنه! سلام بر تو ای مأمن دل‌های آشفته! «السلام علیک یا علی‌بن‌موسی‌الرضا.»

صغری شهبازی

 

 

 

باغبان

سلام بر باغبان نونهالان باغ امید و محبّت. هر روزی که از بودن با تو می‌گذرد بیش‌تر به تو علاقه‌مند می‌شوم.

تو از الفبای زندگی به من گفتی، تو از مهر و محبت گفتی، تو از عشق و امید گفتی، تو باغبانیِ نهال‌های خشکیده‌ی باغی متروک را کردی، امّا چنان مهارت و زحمتت را به کار بردی که اکنون همان نهال‌های خشکیده به درختانی پربار و استوار در باغ علم و دانش تبدیل شده‌اند.

حالا نمی‌دانم چگونه با کلماتی که تو به من آموختی و از صمیم قلب و با تمام وجود و علاقه به تو بگویم دوستت دارم و از زحماتت سپاس‌گزارم!

تو ای بی‌کران آبی، تو ای مروارید نورانی در صدف علم و محبت، تو همانند مادری یگانه برای من بوده‌ای و هستی!

غزل آزاد

CAPTCHA Image