کاش من ننویسم!
میخوام بنویسم. فقط نمیدونم چی باید بنویسم. میخوام چند تا کلمه رو بنویسم تا بشن یه جمله. یک جملهای که سر و ته نداره و معلوم نیست چی هست!
میخوام یک متن بنویسم. فقط نمیدونم موضوع نوشتنم چی هست و از کجا باید شروع بشه؛ از یک نقطهی سیاه که کشیده میشه روی کاغذ و میشه یک کلمه! یا از یک خط که تا آخرش بیانتهاست و میشه یک جمله! من واقعاً نمیدونم باید از چی و از کجا و از چه موضوعی بنویسم! فقط میدونم که باید بنویسم. حالا از هر جا و از هر نقطهای و از هر زمانی که بخوام فکرشو بکنم.
من فقط میخوام بنویسم از یک نقطه که شروع نام داره و یک خط که پایانه! پایان همهچیز، پایان یک نوشتهی کوتاه یا یک نوشتهی بلند! فقط باید بنویسم از یک کلمه که معنای خاصی داره و برای من بیمعنیترین کلمه است! من فقط میخوام بنویسم و بنویسم و بنویسم!
میخوام بنویسم. فقط نمیدونم نوشتنم پایان داره یا نه! حتماً باید پایانی باشه تا انتهایی فرو نریزه و کلمهای معنا پیدا کنه، مثل ماسه که معنی خودش رو در مقابل سنگ خرد نکنه! من واقعاً نمیدونم دارم چی مینویسم. واقعاً اگه میشد از همه چیز نوشت چهقدر خوب بود! کاش میشد طوری نوشت که وقتی نوشتههارو میخونی کاغذ توی دستت ذوب بشه و توی بدنت فرو بره و به عمیقترین رازهای نهفتهی درونت برسه!
کاش میشد حداقل من ننویسم! من ننویسم و دیگران حیرت نکنند، ولی من مینویسم از هر جایی که دلم بخواد. از هر کجایی که دوست داشته باشم. آره این خودش یک متنه که توی مغز من داره نوشته میشه! فقط من بلد نیستم چهجوری باید روی کاغذ بیارمش. حتماً راهی داره؟ آره حتماً راهی داره! از حافظ توی خوابم میپرسم! حتماً راهی داره ....
من نوشتمش: مائده محتشمینژاد
ارسال نظر در مورد این مقاله