خدایی...
به من نیمنگاهی انداز که تو فقط میدانی که چه در درون من میگذرد و چه حالی دارم ای دوست! من تو را که صدا میکنم، یادت سرلوحهای میشود برای تمام کارهایم. بی تو به اوج حسرت میرسم. تو را صدا میکنم و فقط یاری از تو میجویم ای دوست! نامت روشنیبخش تمام کارهایمان است و بی تو تمام کارها روی هوایی که تو برایمان فرستادی معلق میماند. سازندهترین اشکهایمان برای وجود توست. فاصلهی بین ما در این ماه مبارک لحظهای میشود و ثانیهی این فاصله روزهای میشود برای وجود و رضایت تو... فقط باید بگویم تو سرچشمهی تمام لحظات خوبی و توحید هستی و بس...
مائده محتشمینژاد
دستم را بگیر!
بارالها، کاش آنچنان عاشقانه میپرستیدمت که جز تو و وجود لایتناهیات چیزی را حس نمیکردم! معبودا، کاش آنقدر در وجودم رخنه کرده بودی که جز حضور تو کسی را در اطرافم نمیدیدم!
پروردگارا، کاش آنچنان بزرگیات برایم عیان بود که هیچ غصهای دل ناتوانم را نمیرنجاند!
الهی، کاش آنقدر دلم را تسخیر میکردی که جز محبتت هیچچیز در آن جای نمیگرفت!
من بندهای ناتوانم و عاجز و جز به لطف تو امیدی ندارم.
ای خالق بیهمتا، دستم را بگیر و رهایم مساز!
بارالها، مرا در گرداب ظلمانی جهل به حال خود وامگذار!
معبود من، تو خود گفتی «ادعونی استجب لکم» پس اجابت کن این بندهی سراپا تقصیر را، که جز به لطف تو امیدی ندارد!
الهی «انت المالک و انا المملوک» پس چشمان منتظرم را که به آستان ربوبیّت تو دوخته شد، از رحمانیّت و کرمت محروم مگردان!
معصومه حسینی راوندی
ارسال نظر در مورد این مقاله