با گذشتگان قدمی بزنیم


* علف زیر پای کسی سبز شدن

نادرشاه را گفته‌اند در فتح هندوستان قسم یاد کرد که تا آن‌را تسخیر نکند چکمه از پا بیرون نیارد و وقتی آن‌را بیرون کشید علف در آن سبز شده بود.

قند و نمک- جعفر شهری

* شهر تهران

درباره‌ی شهر تهران چیزی برای گفتن وجود ندارد که اقلاً صد مرتبه گفته نشده باشد. شهری است که در آن کوچک‌ترین نشانه‌ای از یک نیروی جذب‌کننده‌ی کلاسیک وجود ندارد؛ چون شهرت این شهر به این‌که پایتخت ایران باشد، قدیمی‌تر از سلسله‌ی قاجار نیست. در تهران از آن نقش و نگار الوانی که گنبدها و منارهای اصفهان و شیراز و مشهد را فرا گرفته است هم خبری نیست. شهر تهران در یک بلندی 1132 متری در محلی که اصلاً جالب توجه نیست قرار دارد. تهران شهر آشفتگی است. مجتمعی از خانه‌های درهم و برهم و یک‌نواخت. با بام‌های مسطح و در و پنجره‌هایی که به طرف حیاط گشوده می‌شوند. شهر به هم ریخته‌ای که محل سکونت 200 هزار نفر است. در میان خانه‌های ساده‌ی رعیت، این‌جا و آن‌جا کاخ‌های شاه و شاهزادگان و ثروت‌مندان با ساختمان‌هایی ناقص و عظمتی بی‌معنی قرار دارد که کاملاً متفاوت است. چند مسجد، با شاه‌کارهای اصیل و محکم و باسلیقه‌ی هنر معماری، شهر را از حالت یک‌نواختی خارج می‌کنند؛ اما این مسجدها چشم را با کاشی‌های جذاب نوازش نمی‌دهند و نمی‌توانند با خانه‌های خدا در شهرهای قدیمی ایران برابری کنند. به‌خاطر همین آدم میلی به گردش در خیابان‌های کسالت‌آور تهران ندارد. وقتی‌که من در سال 1886 از تهران دیدن کردم حالت شرقی شهر خیلی دست نخورده‌تر از حالا بود. اروپایی کمیاب بود. ناصرالدین شاه از همه‌ی امکاناتش برای تقلید از اروپا استفاده می‌کند. حالا آخرین مظاهر اصالت کهن هم از بین رفته بود.

سفرنامه‌ی سون هدین سوئدی (کویرهای ایران)

* آبادانی

آبادانی عالم به چهار کس است:

عالِمی که به عِلم کار کند

جاهلی که از آموختن ننگ ندارد

توانگری که حق مال به شرع گذارد

درویشی که آخرت به دنیا نفروشد.

شیخ‌احمد غزالی

* عزاداری

درویشی به درِ خانه‌ای رسید. پاره‌ای نان بخواست. دخترکی در خانه بود، گفت: «نیست.»

گفت: «چوبی، هیمه‌ای؟»

گفت: «نیست.»

گفت: «پاره‌ای نمک.»

گفت: «نیست.»

گفت: «کوزه‌ای آب.»

گفت: «نیست.»

گفت: «مادرت کجاست؟»

گفت: «برای عزاداری به خانه‌ی خویشاوندان رفته است.»

گفت: «چنین که من می‌بینم، ده خویشاوند دیگر می‌باید به عزاداری شما بیایند!»

کلیات عبید زاکانی

* جنگ نهروان

می‌گویند:‌ «علی(ع) چهارصد نفر از خوارج را که هنوز رمق داشتند، دید؛ آنان را به خانواده‌های‌شان تحویل داد و هیچ‌یک از مجروحان را نکشت. او وقتی به کوفه آمد، بردگان و اموال را به صاحبان‌شان تحویل داد و چارپایان و جنگ‌افزارها را میان یاران خود قسمت کرد. آن حضرت، مجروحان خوارج را که در باغ‌های کوفه بر زمین افتاده بودند، وارد شهر کرد و دستور داد تا آنان را مداوا کنند. سپس به آنان فرمود: «هرجا که می‌خواهید بروید.»

امام علی و خوارج- علامه مرتضی عاملی

* خواهش از شیطان

مردی به شیطان رسید و او را گفت:‌ «از تو خواهشی دارم و آن این‌که پسرعمویی دارم که سخت توانگر است و در حق من نیکی‌های بسیار کرده است و من از مال او بهره‌های فراوان برده‌ام، ولی می‌خواهم که نعمتش تمام شود اگر من خود نیز به فقر او فقیر شوم!»

شیطان خطاب به یاران خویش گفت: «هرکس می‌خواهد بدبخت‌تر از مرا ببیند در این شخص بنگرد!»

محاضرات- راغب اصفهانی

* سردتر

شخصی از دیگری پرسید: «یخ سلطانیه سردتر است یا یخ ابهر؟»

گفت: «سؤال تو از هر دو سردتر است!»

رساله‌ی دلگشا- عبید زاکانی

* دغلبازان

دغلبازان که دزد کاروان‌اند

به جز رسم دغلکاری ندانند

چو موشی مُرده خاموش‌اند لیکن

به کار مُلک، موشک می‌دوانند

گهی بر درگه دشمن مقیم‌اند

گهی در وادی غفلت روان‌اند

و گر صد‌بار دیگر آزمایی

همان‌اند و همان‌اند و همان‌اند

کلیات رهی معیری

CAPTCHA Image