جرز دیوار
بعضیها میگویند تو به درد «من» نمیخوری. بعضیها الکی به همهچیز میخندند، به من هم میخندند. بعضی از عنکبوتها توی دل من تار میتنند. بعضی موقعها من ترک میخورم. قلبم میشکند از بیتوجهی اطرافیانم. بیشتر موقعها من خاک میخورم. خاک از بدنم نمیرود و نمیرود تا اینکه اسفند بیاید و ملت خانهتکانی کنند. من که به کسی کاری ندارم، ولی هنوز هم ماندهام که چرا همه میگویند: «تو به درد جرز دیوار هم نمیخوری!» به من توهین میکنند. حالم را میگیرند. من که چهاردیواری خانهیشان را نگه داشتهام، من که اگر نبودم خانهیشان زاویه نداشت! الآن نود درجهام. جرزهای دیوارهای دیگر میگویند تو خیلی خوشتیپی، باکلاسی. ازشان تشکر میکنم.
میخواهم از این به بعد به چیزهای خوب فکر کنم. مثلاً اینکه دو تا دیوار هست دور و برم که خیلی دوستشان دارم. از من محافظت میکنند. اگر آنها نبودند، خب من هم نبودم! همسایههای خوبیاند. ازشان صدا در نمیآید. روی دیوار سمت چپی یک تابلو گذاشتهاند. بین خودمان باشد، ناراضی است. میگوید میخ را فرو کردهاند توی تنم. درد میکشم. میگوید خوش به حالت که نمیتوانند از تو تابلو آویزان کنند. به او میگویم خب باعث میشود هر کسی رد میشود توجهش به تو جلب شود. میگوید توجهش به من جلب نمیشود که به تابلو جلب میشود! میگویم خب اگر تو نبودی، این تابلو را به چی میخواستند نصب کنند؟
میگوید به یک دیوار دیگر!
جرّ و بحثمان بالا میگیرد. میگویم تمامش کن! راستش از لاغریام حسودیاش میشود. تو هم اگر دیوار بودی یا جرز آن، اینها را بهتر میفهمیدی. ببخشید که من گوشت و پوست و خون ندارم تا از آن غذا بخوری! نمیشود هم پذیرایی کنم! حالا یکبار آمدهای به من سر بزنی مخت را خوردم. خیلی وقت است میخواهی بروی پشهجان. خوش به حالت که پرواز میکنی و هرجا دلت خواست میروی. باز هم به من سر بزن. دفعهی دیگر سفرهی دیگری از دلم را برایت باز میکنم!
نیلوفر شهسواریان- 16 ساله- تهران
ارسال نظر در مورد این مقاله