کوچه باغ


تولد

و فردا من دوباره متولد می‌شوم

روز میلاد من

آن زمان است که غزلی در آسمان چشم تو پر بگشاید

تولد من لحظه‌ی گشوده شدن دفتر شعری است

و من دوباره در قلب تو متبلور می‌شوم

آن‌گاه که تو کلمات شعرم را می‌خوانی

من بر اریکه‌ی ذهن تو متولد می‌شوم

اگر حس مرا دریابی من به خود می‌بالم

آن روز که مرا زمزمه می‌کنی

چون نسیمی می‌وزم و می‌مانم تا ابد

صغری شهبازی

 

 

باران

باران وقتی می‌بارد، شیشه اشک می‌ریزد و عروسک قرمز من به گوشه‌ی تخت خود می‌رود و می‌گرید. او شیشه را دوست دارد و ما هم باران را دوست داریم.

باران می‌تواند غم‌های دل‌های تاریک را بزداید. باران پاک و مهربان است. باران می‌تواند دل‌های پرهیاهوی نوجوانان را آرام کند. او به ما آرامش می‌دهد. باران آن‌قدر سخاوت‌مند است که خود را برای سیراب کردن یک گل از بالا به پایین پرتاب می‌کند و در آغوش گل فرود می‌آید. چه زیباست باران! زمانی که با بارش یک گل از خجالت غنچه‌ی تشنه‌ی خود بیرون می‌آید.

باران... باران...

مریم داودی- قم

 

 


صدای آب

باز امروز فکر دریاییم، فکر آبی‌های آسمان

شادمانم از این رودی که بر سر راه‌مان است

شادی‌هایی که با خود می‌آورد، غم‌هایی که با خود می‌برد.

شاید کسی نداند که آب آبی‌تر از آن است که ما می‌بینیم

و شاید آرزوهای ما مانند این آب به دریا برسد.

آبی آسمان، سنگ آبی دریا را به سینه می‌زند

و امروز تمام تلاش برای زنده نگه‌داشتن آب است.

CAPTCHA Image