نویسنده
سینهات با دیو غصه دمخور است
باغ چشمت از گل شادی پر است
گاه بالا گاه پایین میروی
چشم وا کن زندگی آسانسور است
باز هم اعتماد به نفس
سلام دوست با اعتماد به نفسم. این بار هم میخواهم دربارهی اعتماد به نفس با تو حرف بزنم. چیزی که موفقیت هر کسی با آن رقم میخورد. هر چه باشی و هر کجا باشی با این نیروی باعظمت میتوانی به اوج برسی و غم و شکست را از خودت دور کنی.
مطالعهی زیاد
فکرش را نمیکردم که عموی جوان من این قدر به کامپیوتر وارد باشد. وقتی که کامپیوترم خراب شد این را فهمیدم. نمیدانستم که او از ادبیات سر در میآورد. وقتی که با معلم ادبیاتمان بحث کرد تازه فهمیدم که چهقدر از معلممان بیشتر وارد است. آن روز هم که رفته بودیم عروسی، هشت نفر دور میز نشسته بودیم. آدمهای متفاوت که هر کدام کاری داشتند؛ از خلبان بگیر تا پرستار. عمو با همهی آنها شروع به صحبت کرد. عجیب بود که کم نمیآورد.
* کسی که زیاد مطالعه میکند و اطلاعات زیادی به دست میآورد، خودش را یک سر و گردن از دیگران بالاتر میبیند و این یعنی همان اعتماد به نفس.
مثل گل باش
هر چه اصرار کردم، نیامد. گفتم: «ده دقیقه بیشتر طول نمیکشد. بیا تو.»
اما پایش را توی یک کفش کرده بود که نمیآیم. خجالت میکشم. خیلی دوست داشتم رفیقم را به داییام معرفی کنم؛ اما او به سر و وضع نامرتبش که نگاه کرد از آمدن منصرف شد.
* اگر شما ظاهر آراسته و مرتبی داشته باشید، اعتماد به نفس بیشتری خواهید داشت. سعی کنید به وضع ظاهری خود چه در لباس خانه و چه در لباس رسمی توجه داشته باشید.
آرامش
پدر همهاش میگفت: «زود باشید! چهقدر لفتش میدهید.» آن قدر این حرف را زد که نفهمیدیم چطور لباس پوشیدیم. دم در خانهی خاله که رسیدیم، مادر به پدر گفت: «زیب شلوارت را بکش بالا.» به خانهی خاله که رفتیم، مامان نینی کوچولویشان را بغل کرد و از من خواست کادو را از بابا بگیرم؛ اما بابا آنقدر عجله کرده بود که کادو را در خانه جا گذاشته بود.
* مضطرب و عجول بودن، از اعتماد به نفس شما خواهد کاست. سعی کنید آرامش خود را در همه حال حفظ کنید. به سرعت کارهای خود را انجام دهید، ولی آرامش خود را از دست ندهید. حتی در میدان جنگ هم اگر آرامش داشته باشید، پیدا کردن راه حل برای شما آسانتر خواهد بود. اگر آرامش خودتان را از دست بدهید، ممکن است شمال و جنوب را هم گم کنید. پس یادتان باشد: «آرامش، اعتماد به نفس میآورد.»
در مقابل آینه
کار همیشهی پدربزرگ بود. هر روز صبح رو به روی آینه میایستاد و به خودش سلام میکرد. احوال خودش را میپرسید و به مردی که آن طرف آینه بود حرفهای امیدوارکننده میزد. از خودم میپرسیدم که پدربزرگ چهقدر برای خودش نوشابه باز میکند. یک بار برای خودم این کار را انجام دادم. وای که چهقدر تأثیرگذار بود!
* در مقابل آینه بایستید و از خود تعریف کنید. هر روز صبح چند دقیقه این کار را انجام دهید. سعی کنید هنگام نگاه کردن در آینه به موارد مثبت چهرهی خود نگاه کرده و از آن تعریف کنید.
در حال
نشست و به آهنگی که گذاشته بود گوش داد. با شنیدن آن یاد گذشته و روزهای رفته افتاد. حسرت گذشته را میخورد و با خودش میگفت: «چه میشد اگر گذشته برمیگشت.» زد روی یک آهنگ دیگر. این یکی دربارهی آینده بود. خواننده میخواند که اگر فردا بیاید چه میکند و چه نمیکند. رفت توی خیال خوش. آیندهای درخشان را جلو چشم خود دید. آیندهای که به همهی آرزوهایش رسیده بود و دیگر غمی نداشت. چشم باز کرد و دید نه آینده را دارد و نه گذشته را. به خودش آمد: «من چهقدر نادانم که حسرت گذشته را میخورم و حرص آینده را.» دستگاه را خاموش کرد و با صدای بلند گفت: «الآن را بچسب که دیگر نمیآید.»
* اگر در حال زندگی کنید، تمام انرژی شما متوجه زندگی امروز میشود. با این کار فردای شما هم تضمین خواهد شد. چرا که فردای شما نتیجهی کار درست «امروز» است. اگر عمر خود را در حسرت دیروز یا نگرانی فردا سپری کنید، لحظهها را از دست خواهید داد و این به معنی از دست دادن فردا نیز است.
محکمتر
آرام به عموی نظامیاش گفت: «سلام!»
عمو دستش را محکم جلو آورد که با برادرزادهاش دست بدهد. او هم دستش را به آرامی جلو آورد و دستش در دستان عمو جا گرفت. عمو با چشمانی نافذ و صدایی بلند گفت: «چهقدر تو مثل ژلهای!» وقتی تعجب او را دید گفت: «محکم باش پسر؛ مثل کوه. این چه طرز دست دادن است. داری مرد میشوی.»
* «شل» و «وارفته» نباشید. این گونه بودن دشمن اعتماد به نفس است.
دفتر موفقیت
از دوستش پرسید: «تو این همه اعتماد به نفس را از کجا آوردی؟»
دوستش دفتری را جلو او گذاشت و گفت: «رمزش در این دفتر است.» دفتر را ورق زد. دید کارهای روزانهاش را در آن نوشته و بالای دفتر نوشته بود تو موفق شدی امروز این کارها را انجام دهی.
* از موفقیتهایی که تاکنون داشتهاید، برای خود لیست تهیه کرده و همراه خود داشته باشید و هرگاه احساس عدم اعتماد به نفس کردید، نگاهی به آن بیندازید.
تولدم مبارک
امروز روز تولد من است. میخواستم این خبر خوب را بدهم و تو را در شادیام شریک کنم. تولدم مبارک!
این پیامک را برای همه فرستاد. طولی نکشید که موبایلش شروع کرد به زنگ خوردن. پیامک بود که برایش میآمد و هر کسی جملهای را هدیهاش میکرد. حالش جا آمد.
* سعی کنید از گفتن جملههایی مانند «شببخیر» و «دوستت دارم» نیز به خود دریغ نکنید. حتی برای خودتان جشن تولد بگیرید و به خودتان اهمیت بدهید.
ارسال نظر در مورد این مقاله