یاد و یادگار (سرپل ذهاب)/تانک‌ها گروه گروه می‌آمدند

نویسنده


هنوز دشت... هنوز خاکریز... هنوز پوتین... هنوز پیشانی‌بندِ یازهرای شهید، بر آغوش تپه‌ها و نخل‌ها... درست در نزدیکی آن شهر مظلوم...

هنوز پوتین‌هایی که تا به تا و جا مانده‌اند و هیچ‌کدام از صاحبان‌شان به سراغ‌شان برنگشته...

کوتاه بنویسم: اسم آن شهر «سرپل ذِهاب» است. من از بیرون شهر، در دشتی وسیع که پر از عطر شهید است، دارم شهدا را صدا می‌زنم. آیا شما هم با من هم‌نوا می‌شوید؟ پس لطفاً وضو بگیرید و همراهم شوید... من می‌خواهم از ورودی این دشت آسمانی، به دیدار سرپل ذهاب بروم. بسم‌ا...!

*

...این‌جا پرنده‌های زیادی رها شدند

باید خطاب کرد به این دشت، آسمان

دشتی که در قدم قدمِ خاک روشنش

دنبال ردپای خدا گشت، آسمان

در پیشواز آن همه پرواز، بارها

تا این دیار آمد و برگشت، آسمان

ای دشت بر غروب تو سوگند، لحظه‌ای

از خون کشتگان تو نگذشت آسمان(1)

مساحت سرپل ذهاب 1271 کیلومتر مربع است. این شهر در استان کرمانشاه قرار دارد؛ سر راه کربلا.

زمستان‌هایش معتدل، تابستان‌هایش گرم؛ گاهی تا 45 درجه گرم و سوزناک.

بُقعه‌ی احمدبن اسحاق –وکیل امام حسن عسکری(ع)- در آغوش این شهر است و مردمانش شیعه‌ی بااخلاص و عاشق اهل‌بیت‌اند.

*

دشمن در 31 شهریور 1359 شمسی با هواپیماهای میگ به سرپل ذهاب حمله کرد. شهر بمباران شد.

روز یکم مهر، شهر چهره‌ای جنگی به خود گرفت. وانت‌ها یکی پس از دیگری از راه می‌رسیدند و مردان جنگ‌جو را به خط مقدم در بیرون دشت‌های زخمی شهر می‌بردند.

مردم آرام نداشتند... جنگ بود... بی‌تعارف!

حالا نوبت گلوله‌های توپ دشمن بود... یک... دو... صد... صدها گلوله!

زن‌ها، مردها... و بچه‌ها...سراسیمه به سمت خروجی‌های شهر راه افتادند.

*

شهدا یکی یکی بالِ پرواز باز می‌کردند.

شهدا فقط جوان نبودند، که پیرترها هم بودند.

شهدا فقط مرد نبودند، که زن‌ها و پیرزن‌ها هم شهید می‌شدند.

شهدا فقط جوان و میان‌‌سال و پیر نبودند، که کودکان هم، یکی‌یکی، اسم‌شان در لغت‌نامه‌ی شهادت، ثبت می‌شد.

شهدا یکی‌یکی نمی‌رفتند، که گروه گروه و دسته‌جمعی و یا همراه خانواده، به دیدار خدا می‌رفتند.

آسمان شهر و دشت پر از تابوت شهید بر شانه‌ی فرشتگان بود.

*

روز دوم مهر 1359، سرپل ذهاب، خالی از سکنه شد. حالا نه آب داشت، نه برق، نه تلفن.

آتش توپخانه‌ی دشمن، بی‌امان می‌بارید.

دستِ دلاوران شهر، خالی بود؛ اما دل‌شان... لبریز از ایمان به خدا.

*

تانک‌ها گروه گروه می‌آمدند...

نه فقط به خاطر سرپل ذهاب، بلکه به طمع صید تنگه‌ی استراتژیک پاتاق!

بعد از ظهر دوم مهر، تانک‌ها وارد شهر شدند.

بر سینه‌ی دردمند سرپل ذهاب، زخم زیادی نشسته بود... آه!

*

حسین همدانی، فرمانده‌ی نیروهای اعزامی از سپاه همدان می‌گوید: «ما خیلی با احتیاط و آرام به سرپل ذهاب نزدیک می‌شدیم. ابتدا خیال می‌کردیم همه‌ی شهر در دست دشمن است. دو تا بچه‌های ما چند ساعتی در شهر گشتی زدند و گفتند: «بیش‌تر تانک‌های عراقی در اطراف جایگاه پمپ بنزین تجمع کرده‌اند، اما در سایر محله‌ها، اثری از بعثی‌ها نیست!»

خیلی زود خبر را به بچه‌های هوانیروز و دو فرمانده‌ی دلاورشان –علی‌اکبر شیرودی و احمد کشوری- رساندیم.

بال‌گردهای خودی با فرماندهی آن دو دلاور، به تجمع تانک‌ها حمله کردند. تانک‌ها خیلی زود تارومار شدند. پس از آن نوبت به 30 نفربر زرهی و خودروی دشمن رسید...

ستون پنجم، از داخل شهر به دشمن پیغام داد: «بیایید... حرکت کنید... در شهر نیروی کمی مستقر است.»

دشمن به حرکت افتاد، اما مردان دلاور، سدّ راه آن‌ها شدند. سرپل ذهاب دفاع کرد؛ دفاع جانانه!»

*

آرامگاه احمدبن اسحاق، آرام‌آرام محلِ راز و نیاز، عزاداری، روضه‌خوانی و نماز شب رزمندگان شد. حالا کم‌کم نیروهای کمکی از راه می‌رسیدند.

*

بعد از فتح خرمشهر، دشمن از دشت‌ها و کوه‌های سرپل ذهاب فرار کرد. به مرور مردم به شهرشان بازگشتند و زندگی تازه‌ای، در میان‌شان جان گرفت.

*

در تاریخ 27 تیر 1367 وقتی جمهوری اسلامی ایران قطعنامه‌ی 598 و آتش‌بس را پذیرفت، دوباره دشمن با کمک منافقین، به سمت کرمانشاه، اسلام‌آباد و سرپل ذهاب حمله کرد...

سرپل ذهاب دوباره رنگ جنگ گرفت. سپس در روز 31 تیر 1367 به دست دشمن افتاد. مردم در بیابان‌ها، دشت‌ها و جاده‌ها فراری بودند. توپخانه‌ها از هرطرف، آن‌ها را نشانه گرفته بودند.

منافقان در شهر بودند. هر رزمنده یا مرد و زن بی‌گناهی اسیر می‌شد، به دست آن‌ها می‌افتاد و خیلی زود شکنجه می‌شد.

اما دوباره این خدا بود که به یاری رزمندگان اسلام آمد. عملیات مرصاد از سوی جبهه‌ی ایران آغاز شد. عملیاتی بزرگ که خیلی زود همه‌ی منافقان را به تله انداخت.

سرپل ذهاب دوباره به آغوش ایران بازگشت. دشمن شکست بزرگی خورد. منافقان در آتش کینه و بی‌رحمی خود سوختند و صدام، به ذلّت افتاد.

*

به روایت تاریخ خونبار جنگ: سرپل ذهاب بیش‌تر از 50 بار هدف آتش توپخانه و بمباران هوایی قرار گرفت که بر اثر آن 112 نفر از مردم آن شهید و 329 نفر دیگر مجروح شدند.

حالا سرپل ذهاب قصه‌گوی هزار قصه‌ی ناگفته از مظلومیت شهداست.

ای شهر غریب، به خاک: پاکت قسم

لاله‌هایت هنوز برای ما متبرّک‌اند...

کوچه‌هایت هنوز، برای ما یاد شهید می‌دهند...

خانه‌هایت هنوز برای ما، خاطره‌ی شهید می‌پراکنند...

و دشت‌ها، درّه‌ها و کوه‌هایت، هنوز برای ما اجر شهید می‌شمارند!

ما دوستت داریم.

1) قسمتی از سروده‌ی سیدمحمدجواد شرافت.

CAPTCHA Image