نویسنده

میرزا علی‌اکبر طاهرزاده، متخلص به صابر در سال 1241 در شماخی، یکی از شهرهای قدیمی شیروان، به دنیا آمد. او مدتی را در مکتب‌خانه‌های قدیم آن روزگار گذراند. پس از آن به مکتب سیدعظیم شیروانی رفت. حال و هوای این مکتب با مکتب‌خانه‌های دیگر فرق داشت؛ چون با شیوه‌ی جدید اداره می‌شد. در این‌جا دانش‌آموزان به جای حصیر روی نیمکت می‌نشستند و علوم جدید می‌آموختند. در کنار زبان‌های فارسی و عربی، دو زبان آذربایجانی و روسی هم به آن‌ها آموزش داده می‌شد. سیدعظیم شیروانی خود یکی از شعرای نامی آن دوران بود. وقتی صابر هشت ساله بود، معلمش به استعداد و نبوغ او در شعر پی برد و او را به سرودن شعر تشویق کرد. سیدعظیم پیش‌بینی کرد که آینده‌ای درخشان در انتظار صابر است. تلاش سیدعظیم شیروانی در رشد و پیش‌رفت صابر مؤثر بود. او صابر را وادار می‌کرد که با صدای بلند شعر بخواند و اشعار شعرای کلاسیک فارسی را به آذربایجانی ترجمه کند. یکی از ترجمه‌هایی که از او به جا مانده، قطعه شعری است از سعدی که صابر آن‌را از گلستان به زبان ترکی ترجمه کرده است.

صابر با این ترجمه‌ها استعداد و تسلطش را بر هر دو زبان ترکی و فارسی نشان داد. صابر به زودی زبان‌های ترکی آذربایجانی، فارسی و عربی را فراگرفت. او اوقات فراغت خود را صرف سرودن شعر و مطالعه می‌کرد؛ اما در این راه مشکلی وجود داشت. پدر او از این کار صابر خوشش نمی‌آمد، به همین دلیل او را وادار می‌کرد دست از شعر بردارد؛ اما صابر که به شعر علاقه داشت مقاومت می‌کرد. همین کار باعث شد که پدر دفتر اشعار او را پاره کند. صابر با غم و اندوه گوشه‌ای نشست و این‌گونه سرود:

من خلیل‌ا... عصرم پدرم چون آذر

سفر از بابل شیروان کنم ان شاءا...

گرچه او دفتر اشعار مرا پاره نمود

وصله با طبع درافشان کنم ان شاءا...

شاعر از این کار پدر رنجید و تصمیم گرفت از شماخی راهی سفر خراسان شود؛ اما مادرش فهمید و مانع این کار شد. پس از این، پدر صابر نرم‌تر شد و اجازه داد که او به خواندن و سرودن شعر بپردازد.

در سال 1263 صابر 22 ساله به خراسان سفر کرد و مدتی در شهرهای عشق‌آباد، بخارا، سمرقند، مرو، مشهد و سبزوار زندگی کرد. او خود در شعری به این موضوع اشاره کرده است:

صابر شیدا که ترک شهر شروان را نمود

عندلیبی بود کاهنگ گلستان را نمود

در هزار و سیصد و یک، سال میمون بوده در

آخر شوال، کاو عزم خراسان را نمود

صابر پس از بازگشت به زادگاه خود، هم‌کاری خود را با مطبوعات شروع کرد. اشعار و مقالاتش را در مطبوعات آن روزگار به چاپ می‌رساند. هم‌کاری او با روزنامه‌ی «ملانصرالدین» در دوران اوج شکوفایی و پختگی صابر بود و از شماره‌ی چهارم این روزنامه تا پایان زندگی او ادامه داشت. صابر علاقه‌ی زیادی به شعر اجتماعی و طنز داشت. او برای شعرهای طنزش نام‌های مستعار برگزید که مهم‌ترینش «هوپ‌هوپ» بود. صابر با «هوپ‌هوپ» به اوج رسید. اشعار او در روزنامه‌ی فکاهی تأثیر زیادی در بیداری مردم داشت.

صابر را بنیان‌گذار شعر واقع‌گرای آذربایجان می‌دانند. او طنزپردازی چیرده‌دست است که شعر و قلمش هر دو در خدمت مردم ستم‌کشیده و رنج‌دیده و در دفاع از آزادی و عدالت اجتماعی بود.

صابر به واقعیت تلخ و دردناک دورانش می‌پردازد. او درد و رنج مردم زمانه‌ی خود را به بهترین شکل و با زبانی ساده و همه‌پسند، به تصویر می‌کشد. در شعرش با ناراستی، دورویی، ستم، نابرابری، زهدفروشی، جهل و نادانی، استبداد و ناآگاهی مبارزه می‌کند.

شاعرم، شغل من این است که گویم اشعار

هرچه بینم ز بد و خوب نمایم اظهار

روز را روشن و شب را بنمایانم تار

کج بگویم کج و هموار بگویم هموار

صابر در ادامه‌ی راهش که بیداری مردم بود، در شماخی مدرسه‌ای به نام امید دایر نمود که با اصول جدید اداره می‌شد، اما به خاطر فشار کهنه‌پرستان و کسانی که با علم جدید مخالف بودند بسته شد. او برای تأمین هزینه‌ی زندگی خانواده‌ی پر فرزندش که یک همسر و هشت دختر بود، مجبور شد به دکان صابون‌سازی‌اش برود و آن‌جا را رونق بدهد. او قبلاً یک دکان صابون‌پزی دایر کرده بود و در کنار سرودن شعر و هم‌کاری با مطبوعات به آن کار هم می‌پرداخت.

اما این پایان کار نبود. مردم به خاطر دیدگاه نوگرایانه‌ی صابر او را به کفر متهم کردند و این فشار باعث شد که به باکو برود. در آن‌جا در تحریریه‌ی روزنامه‌های حیات نو و حقیقت به عنوان مصحح به کار پرداخت و سپس با یاری جمعیت نشر معارف که در محله‌ی بالاخانی باکو مدرسه‌ای داشت، به تدریس شرعیات و زبان فارسی پرداخت.

صابر با این همه شهرت و تلاش در راه بیداری مردم در سال 1328 دچار بیماری سل شد و این بیماری رنج او را بیش‌تر کرد. سرانجام میرزا علی‌اکبر صابر در فقر و تنگدستی و در اوج شکوفایی در سال 1329 به دیار باقی شتافت.

این رباعی از آخرین سروده‌های اوست:

راهم بدهید رو براه آمده‌ام

بر درگه حضرت اله آمده‌ام

بی‌تحفه نیامدم نه دستم خالی است

با دست پر از همه گناه آمده‌ام

در کنار این شعرهای اجتماعی و طنز او به شعر کودک هم توجه نشان داد و شعرهایی هم برای کودکان سرود؛ البته بیش‌تر شعرهایش زبان حال دوران کودکی خودش است. صابر در این شعرها حکایت‌های منظوم را به تصویر می‌کشد و به پند و اندرز و آموزش می‌پردازد. میرزا علی‌اکبر صابر را می‌توان از پیشروان شعر کودک در گستره‌ی زبان و ادبیات ایران زمین نام برد. این هم چند نمونه از شعر او که می‌توان ردپای کودکی را در آن دید.

ننه‌جان خواب بودم خواب دیدم

ماه رمضان شد ننه‌جان

نان و گوشت ارزان شد ننه‌جان

خواب من دروغ بود ننه‌جان

هرچه دیدم دروغ بود ننه‌جان

ننه‌جان خواب بودم خواب دیدم

***

مشروطه به پا شد ننه‌جان

عیش فقرا شد ننه‌جان

خواب من دروغ بود ننه‌جان

هرچه دیدم دروغ بود ننه‌جان

ننه‌جان خواب بودم خواب دیدم

***

کوچه قشنگ است ننه‌جان

شهر ما فرنگ است ننه‌جان

خواب من دروغ بود ننه‌جان

هرچه دیدم دروغ بود ننه‌جان

ننه‌جان خواب بودم خواب دیدم

***

حمام تمیز است ننه‌جان

بشکن بریز است ننه‌جان

باز حمام خراب است ننه‌جان

بلدی به خواب است ننه‌جان

ننه‌جان گریه مکن غصه مخور

***

نان شِکری می‌خرم واست

چادر زری می‌خرم واست

تا تو فکر رخت می‌کنی ننه

منو سیاه‌بخت می‌کنی ننه

حتماً با حکایت چوپان دروغ‌گو آشنا هستید. صابر این حکایت را این‌گونه به نظم کشیده است.

شبان دروغ‌گو

زد شبانی به کوه روزی داد:

«گرگ، گرگ آمد! کنید امداد»

سوی کُه رفت اهل قریه همه

تا رهایی دهد شبان و رمه

مضطرب چون بدیدشان چوپان

خنده‌ای کرد و گفت: «ای یاران!

فکر کردید کاین حقیقی بود؟

بوده‌ام سردماغ، شوخی بود!»

بازگشتند خلق و آن چوپان

باز یک روز کرد داد و فغان:

«گرگ، گرگ آمده» بزد فریاد

خواست بار دیگر ز خلق امداد

باز کردند اهل قریه هجوم

باز هم شد دروغ او معلوم

روزی، اما به راستی آمد

چند گرگ و به گله خود را زد

هرچه فریاد کرد و یاری خواست

هر که بشنید گفت: «نبْوَد راست!»

زین سبب، گرچه ندبه کرد بسی

اعتنایی به او نکرد کسی

رمه را گرگ برد و خورد و درید

وان شبان هم جزای خود را دید

آن شبان دروغ‌گو، دیدید

راست گفت و کسی از او نشنید

کن حذر از دروغ چون که خدا

ننگرد بر دروغ‌گو ابدا

بین مخلوق حرمتش نبود

عزت و قدر و قیمتش نبود

سوخت مال دروغ‌گو یکسر

هیچ‌کس هم نکرد از او باور

CAPTCHA Image