آشتی
باورم نمیشد از کنار هم
مثل سایه در سکوت بگذریم
بیسلام و بوسه و ترانه از
زیر شاخههای توت بگذریم
***
باورم نمیشد از نگاه هم
مثل آهوان خسته رم کنیم
این همه دروغ دست و پا کنیم
این همه کلک سوار هم کنیم
***
یاد روزهای دوستی به خیر
حیف شد، چه بیخودی خراب شد
تو کمی زرنگ، من کمی حسود
بین ما چه تلخ شکّرآب شد
***
در دلت که باغ سبز دوستیست
خارهای تیز کینه کاشتی
تو خودت بگو چگونه میشویم
ما دو تا دوباره با هم آشتی؟
مریم اسلامی
فال
فریدون سراج
صدای پای عابری
گذشت از کنار من
پرنده فکر کرد و زد
نوکی به انتظار من
*
چه انتخاب مضحکی
چقدر مُبهم و غریب
شباهت میان ما
درست مثل کرم و سیب
*
چه ساده گول زد مرا
خیال خام فالِ او
جدا شدم بدون مکث
از انتخاب کال او
*
گذشتم و پرنده ماند
کنار فال عابران
دلم ولی چهقدر سوخت
برای پول بیزبان
طلوع ناگهان
ای گلی که عطر ناز تو
توی کوچهها وزیده است
تو همیشه بودهای ولی
چشم ما تو را ندیده است
***
این هزار سال غیبتت
از تو نه که اشتباه ماست
خوب که نگاه میکنم
عیب کار از نگاه ماست
***
مثل نور پُشت ابرها
رو گرفتهای تو از جهان
راستی تو در کدام صبح
میکنی طلوع ناگهان؟
مهدی مردانی
زیبایی
سرودهی: آرپیتا باگات
ترجمهی: مجید عمیق
زیبایی چیست؟
نخستین صدای گریهی یک نوزاد،
که قطرههای اشک را در چشمان مادرش جاری میسازد.
دستهای چروکیدهی سالخوردهای تنها،
که هنوز برای همگان خیر و برکت آرزو میکند.
سربازان دلاوری که جانشان را فدا میکنند،
برای نجات جان میلیونها نفر که نمیشناسند.
عرق زحمت کارگران بیخانمانی،
که برای دیگران خانه میسازند.
خندهی ماندگار رنجدیدگان صبور،
که در سکوت برای شاد کردن دیگران رنج خود را فراموش میکنند.
پاهای بدون کفش بیپناهانی
که در یک شب سرد زمستان،
لبخند بر لب،
با سر برافراشته قدم برمیدارند.
و چنین روحهای بلند هستند
که زیبایی را جاودانه میسازند.
ارسال نظر در مورد این مقاله