دل‌نوشته‌ها/جنگ‌جو

نویسنده


به او می‌گویند جنگ‌جو! با این‌که هیچ‌وقت دنبال جنگ و جدل نیست! همه می‌دانند آرامش عجیبش، اصلاً به این فامیلش نمی‌خورد؛ اما انگار جنگ و جهاد و مبارزه است که همیشه دنبال اوست. دنبال اسم و قد و قواره‌ی کوچکش.

میدان‌های بزرگ و انقلابی تبریز، توی هوای سرد و یخبندان تبریز، مشت‌های کوچک حسن و دوستانش را خوب یادشان هست. حسن که می‌رود برای تظاهرات، مادر، پشت سرش آب می‌پاشد و از زیر قرآن می‌گذراندش. همه به مادرش می‌گویند شیرزن. حسن هم پسر این شیرزن است و هم جنگ‌جوست.

بهمن‌ماه، که جشن انقلاب را با مردم دیگر گرفتند، جبهه‌ی سازندگی، حسن را دوباره به جهاد دعوت می‌کند. حسن، با آن قد و قواره‌اش، با آن کم‌سن و سالی‌اش، دوباره لباس جهاد را به تن می‌کند. این‌بار می‌سازد و به محرومان تبریز کمک می‌کند و مرد کوچکِ مادر، مرد کوچکِ خانه‌های کاهگلی تبریز هم می‌شود.

اما حسن هنوز هم جنگ‌جوست... مخصوصاً حالا که صدای چکمه‌های بیگانه‌ای را روی خاک میهنش شنیده و بی‌تاب رفتن شده. حالا که دیگر مرد و زن و پیر و جوان برای مبارزه با این دشمن تا دندان مسلح، جنگ‌جو شده‌اند.

حسن زود می‌آید و در کنار مردی بزرگ، اسلحه‌ی بزرگش را به‌دست می‌گیرد؛ کنار چمران.

چمران پر از عظمت است... پر از بزرگی... پر از معرفت... و این‌جاست که حسن، با آن قد و قواره‌ی کوچک، کنار چمرانِِ بزرگ، مردتر به‌نظر می‌آید. عکس‌های یادگاری‌شان همه‌جا هست؛ روی پوسترها؛ توی کتاب‌های‌مان.

همه‌جا کنار چمران و مثل او مرد و بزرگ. همه می‌گویند حسن هم انگار یک چمران دیگر است. حسن، جنگ‌جوست. جنگ‌جو و به قول دوستش ابراهیم، خیبری... اما حسن، با این سن و سال و قد و قواره، برای جنگیدن نیامده. همه می‌دانند حسن، مدافع است و مبارز. حسن مجنون هم هست. آن‌قدر مجنون، که توی جزیره‌ی مجنون، مجنون و عاشق خدایی شده که همه می‌گویند از رگ گردن هم نزدیک‌تر است؛ اما حسن، طوری مجنون شده که آن قد و قواره‌ی کوچکش و آن روح بزرگ مردانه‌اش، توی عشق خدا حل شده و مادر شیردلش، مدت‌هاست که آرزوی بوسیدن دوباره‌ی پیشانی کوچک حسن را دارد. حسن جنگ‌جو و خداجوست.

شهید نوجوان: حسن جنگ‌جو

متولد: تبریز

شهادت: جزیره‌ی مجنون، عملیات خیبر

CAPTCHA Image