نویسنده
سینهات با دیو غصه دمخور است
باغ چشمت از گل شادی پر است
گاه بالا گاه پایین میروی
چشم وا کن زندگی آسانسور است
حال اعتماد به نفست چطور است؟
یکی از چیزهایی که میتواند در زندگی فردی و اجتماعی ما مؤثر باشد، اعتماد به نفس است. اعتماد به نفس این قدرت را به ما میدهد که بتوانیم به موفقیتهای بزرگ برسیم. کارهایی کنیم که رنگ و بوی پیروزی را داشته باشد. این داروی درونی معجزه میکند. یک خود دیگر به وجود میآورد تا بتوانیم با آن به مبارزهی مشکلات برویم. این بار سراغ اعتماد به نفس رفتهایم و چند راه برای داشتن آنرا معرفی میکنیم.
این سنگ بزرگ سیاه
مرد یک سنگ سیاه را به دوش میکشید. هرجا میرفت آن سنگ را با خودش حمل میکرد. عرق از سر و رویش میریخت. فرقی نمیکرد که راه چگونه باشد؛ بلند، پست، هموار و ناهموار. موقع استراحت هم سنگ را با خود داشت. همین سنگ سیاه بزرگ باعث شده بود که از همهی کارهایش باز بماند. بیشترین کارش استراحت بود و استراحت؛ و همین استراحت باعث تنبلیاش شده بود. رخوت و سستی هم گریبانش را گرفته بود.
اگر تو به جای این مرد باشی چه کار میکنی؟ حتماً میگویی: «چه کار احمقانهای! خب سنگ را زمین بگذارد. سنگی که به دردش نمیخورد و دردش را اضافه میکند.»
راستش خیلی از ماها این سنگ را با خودمان حمل میکنیم؛ سنگی که من اسمش را گذاشتهام گناه. خیلیها هستند که احساس گناه میکنند و این احساس گناه زندگی را تلخ میکند.
احساس گناه مهمترین عاملی که به اعتماد به نفس تو آسیب میرساند. وقتی که خداوند با توبهی حقیقی، تو را میبخشد، تو چرا خودت را نمیبخشی! فرض کنیم سالها پیش اشتباهی کردهای، ولی بار سنگین آن را هنوز به دوش میکشی. حالا میتوانی با کارهای خداپسندانه و توبه این گناه را از خودت دور کنی. پس از این لحظه، این بار سنگین را به زمین بینداز و خودت را سبک کن. اگر احساس گناه را از خود دور کنی، اعتماد به نفست زیاد میشود و زمانی که اعتماد به نفست زیاد شد به راحتی میتوانی از گناه فاصله بگیری.
محکم و مقتدر
برای دهمین بار بود که شوت میزد؛ اما هیچکدام از توپهایش گل نمیشد. یا به بیرون از دروازه میزد یا اینکه آنقدر آرام میزد که دروازهبان توپ را خیلی راحت میگرفت. از شوت زدن کشید کنار و گفت: «نه، کار من نیست، نمیتوانم.»
مربی جلو آمد و توپ را مقابل دروازه کاشت. محکم به توپ زد و توپ از کنار دروازهبان گذشت و گل...
شوت مربی آنقدر محکم بود که نزدیک بود توپ، تور دروازه را پاره کند. رو کرد به شاگردش و گفت: «مگر ماست خوردی! باید اینطور شوت کنی. محکم و قاطع.»
شاگرد دوباره ایستاد و شوت کرد، اما بیفایده بود. شوت محکم او هم کارساز نشد. مربی او را کنار کشید و گفت: «شوت محکم را هم بلدی؛ اما مشکل اینجاست که در درونت این محکمی را نداری. برو هر وقت اعتماد به نفست را قوی کردی بیا.»
این هم یکی از مشکلاتِ نداشتن اعتماد به نفس است. پس اگر این احساس را داری از امروز تمام کارهای خود را با قاطعیت انجام بده. بعد از اینکه به درستیِ تصمیم خود مطمئن شدی، قاطعانه پیش برو. حرف زدن و راه رفتنت باید همراه با اقتدار باشد.
یادآوری شکست
بابا ماشین نمیخرید. میدانی چرا؟ چون هر وقت بهش میگفتیم ماشین بخر، یاد تصادف پارسال میافتاد. پارسال با کلی ذوق و شوق ماشین خرید. تا چند ماه ماشین را داشت؛ اما یک روز تصادف کرد و ماشین از چشمش افتاد. ماشین را فروخت و دور ماشین را خط کشید. آن روز رفته بودیم ملاقات دایی. دایی بدجور تصادف کرده بود. بابا به دایی گفت: «بیخیال ماشین شو، مثل من.»
دایی آب میوهاش را سر کشید و گفت: «نه بابا، اگر بخواهم به گذشته و این تصادف فکر کنم که زندگی را باید کنار بگذارم. این هم جزئی از زندگی است. تازه یاد گرفتم که چطور باید رانندگی کنم.» بابا به فکر فرو رفت.
تو هم اگر شکست یا شکستهایی در زندگی داشتی، هرگز به شکستهای قبلی خود به فکر نکن. فقط از آن پیام و درس بگیر و بعد آن را فراموش کن. اگر خاطرهی شکست را برای خود یادآوری کنی، شکستهای گذشته، اعتماد به نفست را ضعیف میکند.
این جملات خوب
دراز کشید و همزمان کلی جملات منفی بهش حمله کردند: تو نمیتوانی. عرضهی این کار را نداری. بیچارهای. دَرسَت که از همه بدتره؛ اما یادش رفته بود که در کنار این همه جملات مصیبتزا و آزاردهنده، جملات خوب، امیدوارکننده و مثبت هم هستند.
پس قبل از خواب میتوانی این جملات را در ذهن خود تکرار کنی و با همین جملهها به خواب بروی. آن وقت میبینی که چه تأثیری روی روحیهات میگذارد: اعتماد به نفس من روز به روز بیشتر و بیشتر میشود. من اشرف مخلوقات هستم. اعتماد به نفس من عالی است. روز به روز بهتر و بهتر میشوم.
راستی چرا همهاش من بنویسم. یک جمله را هم خودت بنویس. این هم جایش: ...
عاشق خود
رو به روی آیینه ایستاد. قیافهاش را در آیینه دید و خوب خودش را برانداز کرد. اول رفت سراغ بینیاش. آهی کشید و گفت: «کاش بینی کوچک دخترعمویم مال من بود.» بعد رفت سراغ چشمهایش: «وای که چه خوب میشد اگر چشمهای آبی احسان را داشتم.» و همینطور ادامه داد: «ابروی سعید، لب عموکریم و...» به هرجای خودش نگاه میکرد پر از عیب بود و آرزو میکرد که به جای کس دیگری بود. عمو که روی بالکن نشسته بود داد زد: «جواد! عموجان بیا ببینم.»
رفت پیش عمو و گفت: «بله، کار داشتین؟»
عمو گفت:«بنشین و کمی برام آواز بخوان. دلم برای صدای قشنگت تنگ شده.»
خودت را در هر شرایطی که هستی، بپذیر. هرگونه که باشی، روح خداوند در تو جاری است. توجه به همین نکته اعتماد به نفست را زیاد میکند. اگر عاشق خدای خود باشی و خود را وابسته به یک نیروی برتر بدانی، همیشه اعتماد به نفس داری. به کار و زندگیات علاقهمند باش. اگر به هر علتی از زندگیات احساس نارضایتی میکنی، سعی کن دید خودت را نسبت به آن عوض کنی.
تبسم
برای ورود به هر خانهای نیاز به کلید است. دل آدمها هم خانهای است که نیاز به کلید دارد. با ورود به خانهی دلها میتوان پلهی دیگری از اعتماد به نفس را طی کرد. پس برای اینکه وارد دلها شوی این کلید را داشته باش. اسم این کلید تبسم است.
پس سعی کن در هر شرایطی، تبسم بر لب داشته باشی. تبسم، نشانهی روشنی از اعتماد به نفس و سلامت روان است. با تبسم نفوذ کن در دلهایی که تو را به سوی روشنی و اعتماد به نفس هدایت میکند. اگر تمرین کنی، میتوانی در هر شرایطی تبسمی بر لب داشته باشی. تبسم، نماد خوشرویی است و خوشرویی از نشانههای مؤمن است.
ارسال نظر در مورد این مقاله