ایمان
تو همچون ناودانی
و ایمان در تو آب ناودان است
که میرود تا در آن جهان، آبادانیها کند برای تو
و از این آب ایمان، بوی مُشک میآید، بوی گل میآید.
*
وجود خود را چهار فصل دان:
اگر مُردگی بایدت، زمستان باش.
اگر زندگی بایدت، بهار باش.
*
اساس ظلم، بیکار بودن است.
این همه سودای کفر و رنج، از بیکاری میخیزد.
چون از یک کار خیر جدا شدی
زود به کار خیر دیگر مشغول شو تا تو را دیو نَبَرد.
کتاب معارف- بهاء ولد
ماشین دودی شاهعبدالعظیم
امروز چهار ساعت به غروب مانده، جمعیت زیادی با کالسکهی بخار به زیارت حضرت عبدالعظیم میرفتند. شاگرد نانوایی که در کالسکهی بخار بود، رذالت نموده قبل از این که کالسکه بایستد، خود را پایین میاندازد که برود. دامن قبایش به چرخ راهآهن گیر میکند و میافتد زیر چرخ، پا و کمر قطع شده، فیالفور میمیرد. مردم که در این کالسکهها بودند به شخص روسی که بلیتها را میگیرد هجوم میآورند که چرا تو کالسکهها را نگه نداشتی که رفیق ما اینطور شود. روسی هم از ترس فرار میکند، به اتاق ایستگاه میرود و قدری پول در میان مردم میپاشد که مردم را مشغول کند. همین که آنها را مشغول میکند، طپانچهی ششلوله را به طرف آنها خالی میکند. پنج تیر به خطا میرود، یکی به سینهی مرد خیاطی میخورد، فیالفور میمیرد. بعد از این قتل جمعیت به طرف فرنگی هجوم میآورند با چوب و چماق و سنگ، فرنگی را میزنند و اعضای بدن فرنگی را مجروح مینمایند. حاکم حضرت عبدالعظیم میرسد. فرنگی را مجروح و نیمه مجروح به خانهی خود میبرد. مردم که میبینند فرنگی را بردند، کالسکههای راهآهن را میشکنند و با نفت آتش میزنند...
رئیس راهآهن، چهلهزار تومان خسارت از دولت مطالبه نموده، سرانجام قرار بر آن میشود که مبلغ پنجهزار تومان خسارت به راهآهن داده شود.
روزنامهی خاطرات- اعتمادالسلطنه
*
تخریب بقیع
در یکی از روزها ناگهان غوغایی برخاست که وهابیهای حجاز قبور ائمهی بقیع را خراب و با خاک یکسان کردهاند و به خراب کردن قبر پیامبر پرداختهاند. در یکی-دو ساعت شهر تهران یکپارچه شور و ولوله شد و عزا و ماتم همهجا را فرا گرفت. بازارها و دکانها تعطیل و مساجد و تکایا و امامزادهها سیاهپوش شد. دستهای عزادار و سینهزن با نوحههای
شد خراب و ویران، مضجع پیمبر
از جفای عدوان، بام و باره یکسر
داد از این مصیبت
در کوچهها و بازارها به راه افتاد. مردم فریاد «وادینا، وامحمدا» کشیدند و دستهدسته جهت چارهجویی و کسب تکلیف روانهی خانهی علما شدند و قرار بر این شد که مردم شهر در بیابان فشیرآباد جمع شوند تا حاجمیرزا عبدالله واعظ بیاید و در آن باره نظر علما را به گوش مردم برساند.
روز موعود فرا رسید و مردم جمله جمله و گروهگروه به فشیرآباد رو آوردند. حاجمیرزا عبدالله هم همراه عدهای معمم که همگی کفن به تن کرده بودند و شال عزا از گردن آویخته بودند، حضور یافت. از چهارپایهی بلندی که برای این کار آماده شده بود بالا رفت. پس از گریهی مفصلی که کرد و بیابان را از ضجهی مردم یکپارچه نمود، شرحی از اعمال وهابیها به زبان آورد و مردم را به آتش کشانید.
تاریخ اجتماعی تهران قدیم- جعفر شهری
کشورداری
یکی از حکیمان انگلیس را پرسیدند: «علت چیست که سنّ قانونی برای سلطنت چهاردهسالگی است و برای زن گرفتن هجده سالگی؟»
گفت: «برای اینکه زنداری از کشورداری سختتر است!»
هزار و یک حکایت
نماز حضرت علی(ع)
واعظی بالای منبر از حضور قلب حضرت علی(ع) صحبت میکرد که تیر را در نماز از پایش درآوردند و او نفهمید. شخص سادهای که پای منبر نشسته بود، دستهای خود را به طرف آسمان بلند کرد و گفت: «خدایا اگر نماز این است که حضرت علی(ع) میخواند، تا قیامت حسرت چنین نمازی به دلت خواهد ماند!»
طنز و طنزپردازی در ایران- حسین بهزادی
تور
صبح سیماندام
در کنار حوض
هرچه بر تن داشت دور انداخت
نغمهی مرغان بازیگوش
باغ را در شوق و شور انداخت
دود و داد صد موتور ناگاه
روی صبح و نغمه تور انداخت
عمران صلاحی
ارسال نظر در مورد این مقاله