آبروی گل‌های محمدی

خواندی نه آن‌گونه که کائنات می‌خوانند. او را خواندی با صدایی که طنین هر آوایش تن زمان را می‌لرزاند. او را خواندی جبرئیل‌وار و حرا را به سجده درآوردی و پیشانی بلندت را به سطرهای عشق ساییدی. او را خواندی نه آن‌گونه که ملائک او را می‌خوانند.

تو زمین و آسمان را به کلامی به هم رساندی و تمام ابرهای مقدس را بر ثانیه‌های بی‌باران بخشیدی. تو از بلندای رستاخیز وجودت، شور، عشق و روشنایی را فریاد زدی و هم‌صدا با واژه‌هایی روحانی، غزل‌واره‌ی جبرئیل را تکرار کردی.

ای زُلال محض! ای زمینیِ آسمانی‌تبار! تو آبروی گل‌های محمدی و زیبنده‌ترین واژ‌هایی. نامت اصالت چندین هزار ساله‌ی تاریخ است و نُت نگاهت، شور شیواترین سازها. جاری نگاهت حرای عاشقی است و امتداد انگشتانت، آفتاب هستی‌بخش. تو مرد ثانیه‌هایی؛ بی‌کران و بی‌پایان. تو مطلع ناب‌ترین شعرهای عالمی. واژه‌ها شاعر بودنت را کم می‌آورند. تو حُسن ختام عرشیانی. تو حُسن مطلع آسمانیانی. نامت محمد است و کُنیه‌ات ابوالقاسم. تو را آفتاب نامیده‌اند؛ به حق که آفتابی. تو را آسمان نامیده‌اند؛ به حق که آسمانی. نعلین تو را زمین بوسه‌گاه است و پیشانی‌ات، آسمان را سجده‌گاه. تو از ملکوت کلام، ناب‌ترین واژه‌ها را در گوش ما زمزمه کردی و سکوت خسته‌ی ثانیه‌های نبودنت را شکستی.

ای برترین نام! همه‌ی آسمانیان به شکرانه‌ی برگزیدنت شادی می‌کنند و تمام خاکیان، آسمانی‌شدنت را جشن می‌گیرند. تو هلهله‌ی شادباش زمینی؛ تو بی‌کرانگی معنا؛ تو ابدیت واژه‌های شعری... حرا واژه‌واژه اشک شد و غزل‌باران اذان جبرئیل را به تماشا نشست. حرا از خویش برآمد و به آسمان شد.

ای از تبار نور و روشنی! حرا، قندیل روزهای بی‌خدا را شکست و در نور بارانی نجیب، ثانیه‌های مقدس را سجده کرد. زمان ایستاد و تو به تلاوت آیه‌های نور نشستی: «إقراء باِسم رَبّک الذی خَلَق».

CAPTCHA Image