رفت و برگشت بهشتی

کاش من هم صدای خوبی داشتم و اذان‌گو می‌شدم! اذان‌گو که بر بالای گلدسته‌ی مسجد، اذان می‌گوید با این کارش خوشه‌های ستاره‌ها را می‌چیند و آسمان را تعریف می‌کند. او هر روز بامداد، ظهر و عصر با اذان گفتن به بهشت می‌رود و برمی‌گردد. همه از صدای او خوش‌شان می‌آید؛ زیرا حرف‌هایش بوی عطر بهار را می‌دهد؛ بوی خوش نسترن. او حدیث عشق و ایمان را برای مردم زمزمه می‌کند. او دلش هوای خدا را دارد و برایش نغمه‌های عارفانه می‌خواند. در این شهر غریب، در این هیاهو و همهمه، صدایی جز صدای اذان‌گو نمی‌تواند به من آرامش بدهد. کاش من هم اذان‌گو بودم؛ زیرا هر روز با اذان گفتن به بهشت می‌رفتم و برمی‌گشتم! خوشا به حال اذان‌گو... او آسمانی است.

بیژن غفاری‌ساروی- ساری

 

 

وقتی که تو می‌آیی

وقتی که تو می‌آیی مُهر سکوت شکسته می‌شود؛ انتظار به پایان می‌رسد؛ آسمان آبی‌تر و زمین سرسبزتر می‌شود. دشمنانت دوست و دوستانت آگاه می‌شوند.

وقتی که تو می‌آیی خودت را معرفی نمی‌کنی، چون همه تو را می‌شناسند و دل‌ها پروانه می‌شوند و در شوق دیدارت می‌سوزند. کسی از کارهایت تعجب نمی‌کند، چون همان است که باید باشد.

وقتی که تو می‌آیی تازه می‌فهمند از محبت خارها گُل می‌شود یعنی چه؟ تازه می‌فهمند معنی چشم‌ها را باید شست چیست؛ تازه می‌فهمند تو را من چشم در راهم برای چیست. وقتی که تو می‌آیی نمی‌دانم چه اتفاقی می‌افتد، ولی هرچه هست بهار می‌آید و زمستان سپری می‌شود. عطری تمام زمین را فرا می‌گیرد. همان بوی خوشی که آخرین پیامبر دوست داشت.

وقتی که تو می‌آیی شیطان فرشته می‌شود؛ دروغ، کینه، حسد از بین می‌رود؛ دیگر بچه‌ها هنگام تولد گریه نمی‌کنند؛ طنین سلام همه‌جا را پر می‌کند؛ کسی می‌آید که در سلام به بچه‌ها پیشی می‌گیرد.

وقتی که تو می‌آیی زمانی است که اولین امام آرزوی دیدنش را داشت.

وقتی که تو می‌آیی کاش من هم باشم و تو را ببینم! می‌دانم که تو را دیده‌ام، ولی مثل همیشه نشناخته‌ام.

علی اشرفیان- اصفهان

CAPTCHA Image