آسمانه/کوچه مسجد


با من باش

نوازش برگ‌های دفتر خیالت را به یاد داری. آن لحظه که هم‌پای من بودی و خط به خط افکارت را از جوهره‌ی وجود من گرفتی؟ کجا از بودنم برایت کم گذاشته‌ام که این‌چنین نقره‌داغم می‌کنی؟ تو؟ نه، من رفته‌ام از دست، از یاد، از دل، از روح. به چه اندیشیده‌ای که مرا فراموش کرده‌ای؟ تو بی من به کجا خواهی رفت؟ افسوس که تو تنهایی را همیشه حس می‌کنی. سردی این جاده‌ی خشک بی‌آب را که تو در این دوری از من پیش گرفته‌ای. ندیدم پیش از این رفته‌ها را پایانی داشته باشد. بدون توکل بر حق! به یاد دارم صدای گریه‌هایت را. حال بی من چه می‌کنی؟ راهی هست تا نجاتی باشد؟ بازا و روآور به سوی بیداری! در مسیر سبز زندگی، برداشتن قدم‌های بی‌هدف چیزی جز احساس سرما و بیهودگی نیست. اگر با من باشی، سیاهی‌های وجودت، تاریکی قلبت و فردای زندگی‌ات را می‌سازم. زیر باران توبه، خود را شست‌وشو بده که عمری کوتاه در این دنیای دو روزه داری. به من اعتماد کن. خدا همه‌جا هست. تو نفس‌هایت را کمی جانانه بکش تا هوای پاک زندگی را استشمام کنی. با من باش تا با خودت باشی و بدان که خدا بزرگ‌تر از وسعت دید تو است. ندای حق همیشه تو را یاری می‌کند بدون این‌که از تو چیزی بخواهد. در میان تنهایی، تنها مدد رسانت «ای خدا گفتن‌هایت» است و ساده‌ترین راه برای رسیدن به من و سعادت ابدی پاره کردن ریسمان گناه است.

در فراسوی آرامش خدا بهترین‌ها را برای بهترین‌هایش می‌خواهد.

راه همیشه باز است برای رسیدن به روشنی.

اولین قدم را بردار و خودت را بساز.

با ایمان قوی خود تک‌تک دشمنان نفس را رد کن.

حالا دلت را به من بسپار تا تو را به باغ سرسبز حق ببرم و روحت را صفای نابی دهم که

آسمان همیشه ابری نیست...

غ- عسگری

CAPTCHA Image