دوست داری دیده شوی؟
دفترش را آورد و گفت: «همه را اینجا نوشتم.»
گفتم: «خصوصی که نیست؟»
گفت: «نه، ولی بیشترش را برای خودم نوشتم.»
دفتر را ورق زدم. پر بود از مطالب خواندنی. دفترش شده بود یک مجلهی تکنفره. نثر ادبی نوشته بود. شعر خودش و شعرهایی که از دیگران بود. نقاشیهایش هم بدک نبود. از دیدن دفترش لذت بردم. پرسیدم: «مطالبت که خیلی جالب و خواندنی است.»
خندید و گفت: «آره. مطالبی که از دیگران نوشتهام خواندنی است.»
گفتم: « نه، شوخی نمیکنم. نوشتههای خودت هم زیباست. تا به حال برای مجله فرستادهای؟»
باز لبخندی زد و گفت: «نه، این مطالب که به درد کسی نمیخورد؟»
یکی از نثرهای ادبی را که نوشته بود بلند برایش خواندم. گفتم: «ببین، اینجا خیلی خوب توانستی احساس درونیات را بیان کنی. حتماً روزی که اینرا نوشتی از دست کسی ناراحت بودی.»
غمی بر دلش نشست و سری از تأیید تکان داد: «آره، با دوستم دعوایم شده بود. دلم شکست. آمدم با گریه اینها را نوشتم.»
برایش توضیح دادم که: «ببین آدمها احساسهای مشترک دارند. همین احساس مشترک باعث میشود که درد همدیگر را بهتر بفهمند. نوشتن هم با این احساس مشترک ارتباط دارد. البته بعضی وقتها ما مطالبی را مینویسیم که فقط به درد خودمان میخورد، اما در بیشتر مطالب نویسندگان همان حس مشترک را میتوان پیدا کرد. پس هیچ وقت فکر نکن که نوشتهات به درد کسی نمیخورد.»
گفت: «راستش میترسم مسخرهام کنند.»
گفتم: «خب، اولین کارت این است که طرز فکرت را عوض کنی. اگر بخواهی اینطور فکر کنی، به هیچ جا نمیرسی.»
بله دوستان، این مشکل اکثر نوجوانان است که در سر راه نوشتن پیشرو دارند. خیلیها را سراغ دارم که دفتر خاطراتشان پر از این مطالب خواندنی است، ولی بهخاطر این ترس و نداشتن اعتماد به نفس مطالبشان را رو نمیکنند. آسمانه برای همین است. آسمانه به این هدف آمده است که مطالب شما را در معرض دید دیگر دوستان قرار دهد. به همینخاطر کوچههای متنوعی دارد و هرکس میتواند در هر زمینه با آسمانه همکاری کند.
حالا اگر تو هم اینطور فکر میکنی، بلند شو و چشمهایت را شستوشو بده. حرفهای دلت را برای آسمانه بفرست تا دیده شوی تا بگویی که من هم هستم، دارم نفس میکشم و واژهها را به خدمت میگیرم.
منتظر مطالبت: آسمانه﷼
ارسال نظر در مورد این مقاله