نویسنده
گفتوگو با مصطفی خرامان (نویسنده)
باران که تند میشود من هم قدمهایم را تند میکنم. کمی که در خیابان سمیه پیادهروی میکنم بنبست پروانه را میبینم. بنبست قدیمیای که انجمن نویسندگان کودک و نوجوان آنجاست. مصطفی خرامان را پشت میزش ملاقات میکنم. اولین سؤالی که از او میپرسم راجع به انتشار کتاب «خوب، بد، زشت» است که میگوید هنوز منتشر نشده و قرار است به زودی به بازار بیاید. خرامان متولد 1334 است. نویسندهای است که در حیطههای مختلف، رمان، فیلمنامه و زندگینامه نوشته است. کتابهای خرامان زیادند و انگشتهای دست من برای شمردنشان کم میآورند. از کتاب پلیسی شش جلدی بگیر تا پسر سرکار عبدی. بچههای آخر کلاس، روز تولد، حادثهی چهارم، فرشتهها از کجا میآیند، فصل زرد و... دو تا از کتابهای خرامان هم به نامهای «به جای دلگیری» و «همیشه رفیق» در حوزهی ادبیات پایداری نوشته شدهاند.
خرامان جایزههای زیادی را هم برده است که از جملهی آن میتوان به جایزهی کتاب سلام و جایزهی کتاب سال دفاع مقدس اشاره کرد. صحبتهای ما در یک عصر زمستانی که باران، خیابانها را براقتر کرده است در یک اتاق کوچک شروع میشود.
آقای خرامان بیایید با هم به کودکیتان برویم. توی کودکیتان چه خبر بود؟
- در دوران کودکی کار خاصی نمیکردیم؛ یعنی این دوره ویژگی خاصی نداشت. محل زندگیمان در آن سالها دو- سه بار عوض شد و همین باعث شد من در مدرسههای متفاوتی درس بخوانم و دوستان زیادی پیدا کنم. دورهی دبستانم را در محلهی آذری گذراندم. محلهای که خیابانهایش آسفالت نبود. آب لولهکشی نداشتیم و بهترین تفریحمان دوچرخهسواری بود؛ البته من دوچرخهی شخصی نداشتم. پدرم دوچرخه داشت. ظهر که از سر کار میآمد بعد از خوردن نهار تا بعد از ظهر که زمان استراحتش تمام میشد، من با دوچرخهاش محله را میگشتم و پدرِ دوچرخه را درمیآوردم (میخندد).
آیا هوس میکنید دوباره به آن دوره برگردید و بعضی چیزها را دوباره تجربه کنید؟
- چون میدانم هیچوقت نمیتوانم به آن دوره بازگردم بنابراین فکرش را نمیکنم. دورهی خوبی بود؛ اما ویژگی خاصی نداشت که بخواهم باز هم تجربهاش کنم.
چهطور سر خودتان را در آن دوران گرم میکردید؟
- فوتبال بازی میکردیم. با بچههای محل و یا پدر یکی از دوستانم فوتبال بازی میکردیم. عضو کتابخانهی مسجد بودیم؛ و اگر فرصتی باقی بود آن وسطها درس هم میخواندیم (دوتایی میخندیم).
پس کتاب خواندن هم در برنامههایتان بود!
- اینکه خیلی کتاب بخوانم، نه! کتاب میخواندم، اما کرم کتاب نبودم. همه نوع کتابی میخواندم و همانطور که گفتم عضو کتابخانه هم بودم؛ البته در مسجدِ ما همگی گرایشهای سیاسی داشتیم. جلسههای قرائت قرآن و خواندن کتابهای سیاسی در برنامهی ما بود و کلاً اینطور نبود که از کتاب دور باشیم؛ اما در حوزهی کودک و نوجوان کتابهای کمی وجود داشت و کتابهای ترجمه بیشتر از کتابهای تألیفی در دسترس بود.
چه اتفاقی افتاد که فهمیدید نویسنده خواهید شد؟
- در دورهی دبیرستان یک معلم انشا داشتیم به نام آقای سمیعی (قدری مکث میکند و به فکر فرو میرود). همیشه به من میگفت استعداد نویسندگی دارم و سفارش میکرد کتابهای بیشتری بخوانم. من انشاهای خوبی مینوشتم. یک گروه تئاتر هم در مسجد داشتیم که نوشتن نمایشنامههایش به عهدهی من بود؛ البته من هم مینوشتم و هم بازی میکردم!
بیایید برویم سراغ داستانهایتان. شخصیتهای کتابهایتان واقعی هستند یا با خیالتان آنها را میسازید؟
- من نمیتوانم بگویم هرچه شخصیت خلق کردهام در زندگی واقعیام آنها را دیدهام. من به آدمها خیلی توجه میکنم. به رفتارهایشان، حرفزدنشان و کارهایی که میکنند. بعد خیلی از این آدمها را در ذهنم تجزیه و تحلیل میکنم و بعد آنها میشوند شخصیتهای واقعی داستانهای من!
وقتی که داستانی را شروع میکنید شما داستان را به جایی میرسانید یا داستان شما را به جایی میبرد؟
- یکی از عادتهای نویسندگی من این است که وقتی ایده یا سوژهای به ذهنم میرسد آنرا یادداشت میکنم؛ اما تعداد کمی از آنها داستان میشوند. روی بعضی سوژهها تمرکز میکنم و با خودم میگویم خودش است، این داستان میشود و بعد راجع به آن فکر میکنم. در حد آن ایدهی اولیه نمیتوانم تصمیم بگیرم که چه اتفاقی میافتد و داستان چه شکلی میشود. وقتی شخصیتها جان میگیرند، رفتار آنهاست که تعیین میکند داستان به کدام سمت برود؛ ولی من معمولاً میدانم در آخر داستان چه اتفاقی قرار است بیفتد.
قبل از اینکه کتاب را به ناشر بدهید برای کسی آنرا میخوانید؟
- بله، برای دوستانم؛ البته اگر وقت و حوصله داشته باشند. دوستانم کتابم را میخوانند و نظر میدهند. در حال حاضر یک کارگاه قصهخوانی در انجمن نویسندگان داریم که آنجا هم قصههایم را میخوانم. به هر حال قبل از دادن کتاب به ناشر حداقل دو نفر از دوستان، روی کتابهایم نظر میدهند.
میدانم کتابهای هر نویسندهای مثل بچههای آن نویسنده است و نمیتوان بچههای یک نویسنده را با هم مقایسه کرد؛ اما دوست دارم بدانم هنگام نوشتن کدام کتاب لذت بیشتری بردید؟
- نوشتن کار خیلی سختی است؛ یعنی به راحتی در ردهی کارهای بسیار سخت دستهبندی میشود؛ اما من کلاً از کارهای خیلی سخت لذت میبرم. حالا میتواند نوشتن رمان باشد، نمایشنامه باشد یا فیلمنامه! سخت است که بگویم از نوشتن کدام کتابم بیشتر لذت بردم؛ اما کتاب «فرشتهها از کجا میآیند» را چهار بار نوشتم تا به مدل حال حاضر رسیدم و از نوشتن این چهار مدل خیلی لذت بردم.
با توجه به اینکه رمان اجتماعی «فرشتهها از کجا میآیند» به چاپ دوم رسیده دلم میخواهد بدانم از نظر شما دلیل موفقیت کار در چه بوده؟
- دورهای من کتابدار کتابخانه بودم. در آنجا برای بچهها کتاب میخواندیم و قرار میشد بچهها راجع به کتاب نظر بدهند. ادبیات در ذهن بچهها سازنده بود و به تعداد بچهها تفسیرهای گوناگون داشتیم. من به این فکر افتادم که چیزی که برای بچهها خیلی مهم است اجتماع و مسائل مربوط به آن است و تصمیم گرفتم این موضوع را در کتابم برای بچهها بشکافم و خوشبختانه بچهها از آن استقبال زیادی کردند؛ چون موضوعی داشت که بچهها دوستش داشتند.
کارهای چه نویسندههایی را میخوانید؟
- سعی میکنم کارهای تمام نویسندههای ایرانی را بخوانم. کتابهای خارجی را هم میخوانم؛ اما نمیتوانم از نویسندهی خاصی نام ببرم (میخندد).
وقتی به کتابفروشی میروم اولین چیزی که من را به سمت خرید کتابی هُل میدهد نام آن کتاب است. آیا برای انتخاب اسم وسواس به خرج میدهید؟
- بله، من خیلی راجع به اسم کتابهایم فکر میکنم؛ اما به نظرم میآید که شاعرها اسمهای بهتری برای کتابهایشان میگذارند. من معمولاً بعدها که راجع به عنوان کتابهایم فکر میکنم میبینم که میشد اسمهای بهتری گذاشت. همانطور که میگویی اسمها نقش تعیینکنندهای در استقبال از یک کتاب دارند.
وقتی با نوجوانها برخورد میکنم میبینم اکثرشان اهل کتاب خواندن نیستند. در این میان وضعیت کتابهای شعر تأسفبارتر است. شما چه چیزی را دلیل این بیعلاقگی میدانید؟
- به نظر من اینطور نیست که بچهها نخواهند کتاب بخوانند. مدارس کتابهای خوبی در اختیار بچهها نمیگذارد. کتابخانهها دارای کتابهای جدید و بهروز نیست. والدین هم وقت کافی نمیگذارند و برای بچهها کتاب نمیخرند. ما در محلهیمان کتابخانهای ابتدایی داشتیم؛ اما چون بچهها میآمدند و راجع به کتابها صحبت میکردند کتابخوان شده بودند. همانطور هم که میبینیم در هر خانهای که کتاب در دسترس باشد بچهها خواهینخواهی به سمت خواندن کتاب تمایل پیدا میکنند و این نشان میدهد که اگر کتاب در دسترس باشد مخاطبش را پیدا میکند.
ژانر پلیسی را نوجوانها دوست دارند؟ آیا از کتابهای پلیسی شما استقبال شد؟
- بله، استقبال شد. متأسفانه بیشتر کتابها در این ژانر ترجمه است که نمونهی بارزش کتاب امیل و کارآگاهان بود که آن هم کتابی پلیسی نبود، بیشتر پلیسبازی بود! اما در تألیف جز یکی-دو نفر کسی این کار را نکرده. من شخصاً دوست دارم روی این ژانر کار کنم و تصمیم دارم نوشتن داستانهای پلیسی را ادامه بدهم.
بزرگترین مشکلی که توی نوشتن همیشه با شما همراه بوده؟
- کمبود وقت! (میخندد). وقت هیچوقت نداشتم و هنوز هم ندارم. واقعیت این است که چون ما برای گذران زندگی نمیتوانیم به نویسندگی و درآمدش اتکا کنیم کارهای غیرمرتبطی انجام میدهیم که نویسنده را از نوشتن باز میدارد و نتیجهاش کمخوانی و کمنوشتن است. مخصوصاً که نوشتن برای کودک و نوجوانان یقیناً کاری سختتر است و به وقت و تمرکز بیشتری نیاز دارد.
با مخاطب کارهایتان ارتباط دارید و خبر دارید نظر آنها راجع به کارهایتان چیست؟
- تلاش میکنم که این کار را انجام بدهم؛ اما خب کار خیلی سختی است. الآن انجمن در تلاش است که بین نویسندهها و مدارس ارتباط برقرار کند تا نویسندهها به مدارس بروند و برای کودکان قصه بخوانند.
چه کتابهایی در خانهیتان پیدا میشود؟
- معمولاً در خانه دو دسته کتاب داریم. یکی کتابهای تخصصی در مورد داستان و دستهای دیگر هم کتابهای داستان و رمان. بقیهی کتابها را هم نگه نمیدارم.
(با خنده میپرسم) پس معلوم است که شعر نمیخوانید!
- (میخندد) اتفاقاً کتابهای شعر زیادی دارم از بیدل و حافظ بگیر تا شهریار و شاملو.
ارسال نظر در مورد این مقاله