نویسنده
روی خود را بگردان
1
دو رکعت دیگر از نماز مانده است. برمیخیزی برای رکعت سوّم. مردها و زنهایی که پشت سرت ایستادهاند نیز برمیخیزند. تو سر در پیش داری و روح و جانت بر بیکرانهی هستی در برابر خدای بزرگ فروتنی میکند. هنوز تسبیحهای رکعت سوم را نخواندهای ناگهان صدای مخملی بالهای نرم فرشته میآید. عطر حضور فرشتهی بزرگ خدا تمام مسجد کوچک قبیلهی «بنیسالم»(1) را پر میکند. فرشته آرام به سویت میآید و شانههای مهربان تو را میگیرد و تو را میچرخاند و میچرخاند... لبخندی نمکین بر لبهای تو مینشیند و به یاد شبهای گذشته میافتی.
2
شب به دو نیم شده است. مهتابی ملایم و نرم همه جای شهر را مثل حریری سفید کرده است. شب آرامشی زیبا و دلپذیر دارد. همهجا خاموش است و مردم در خواباند. تو آهسته درِ اتاق را میگشایی و بیرون میآیی و سر به سوی آسمان برمیداری و غرق فکر میشوی. حالا چندین و چند شب است که در آخر شب سر به سوی بیکرانهی آسمان داری و این سو و آن سوی افق را میکاوی به امید آنکه فرشتهی بزرگ بیاید و دستوری بیاورد، امّا...
3
داری به خانه برمیگردی. چند نفر از یهودیها سر راهت سبز میشوند. یکی از آنها میگوید: «ای محمد، با تو سخنی داریم.» با آرامش میایستی تا حرفشان را بشنوی.
- ای محمد تو که ادّعا داری پیامبری و آیین جدید آوردهای، امّا میبینیم که پیرو ما هستی.
علامت سؤال و تعجب در چهرهات پیدا میشود. یکی دیگر از یهودیان میگوید: «چگونه به طرف قبلهی ما نماز میگذاری؟ «بیتالمقدس» که قبلهی ماست...» آنگاه همه میخندند. سرزنش آنها تو را اندوهگین میکند، امّا سخنی نمیگویی و با اندوه از آنها دور میشوی.
4
خورشید میچرخد و میچرخد تا خود را به بالای آسمان میرساند. سپس از آن بالا، نور و گرمایش را بر شهر میریزد. تو از خانهی میزبان بیرون میآیی. ظهر شده است و وقت نماز است. مردان و زنان قبیله خوشحال و خندان به دنبالت کشیده میشوند. همه شاد و سرحالاند. تو امروز دعوتشان را پذیرفتهای و به قبیلهی آنها برای مهمانی آمدهای. حالا هم میروی تا در مسجد کوچک قبیلهی آنها نماز ظهر را بخوانی. پای در مسجد میگذاری و رو به سوی بیتالمقدس میکنی و به نماز میایستی. جمعیت مسجد را پر میکند. صدای تکبیر تو بالا میرود و همه آرام میگیرند. بوی خوبی همراه با گرمای دلپذیر نیمروز شهر مسجد را پر میکند. دیگر صدای نفسها هم قطع میشود و فقط صدای آهستهی تو است که حمد میخواند. نماز را ادامه میدهی و برمیخیزی برای رکعت سوم. ناگهان عطر حضور فرشته مسجد کوچک قبیله را پر میکند. فرشته میآید و شانههای مهربان تو را میچرخاند و میگوید: «ما توّجه تو را به سوی آسمان میبینیم، پس قبلهای را که میپسندی به تو عطا میکنیم، روی خود را به جانب مسجدالحرام بگردان و هرکجا باشید روی به جانب آن بگردانید. اهل کتاب (یهودیان) به خوبی میدانند که این تغییر قبله به راستی از جانب پروردگارشان است و خدا از کردارشان غافل نیست.»(2)
1) یکی از قبیلههای اطراف شهر مدینه در زمان پیامبر خدا(ص).
2) سورهی بقره، آیهی 144.
ارسال نظر در مورد این مقاله