لحظه لحظه طواف

پشت شیشه‌ی تلویزیون تو را می‌بینم. قلبم از دیدارت به هیجان می‌آید. دلم به‌سوی تو پر می‌کشد. هر لحظه آرزوی وصالت قلبم را لبریز می‌کند. قطره‌ی اشکی از گوشه‌ی چشمم جاری می‌شود. ای خانه‌ی امید، خانه‌ی مهر، خانه‌ی کعبه، برای دیدارت مشتاق و بی‌تابم! نمی‌دانم آیا روزی دستان لرزانم به حریم امن تو راه پیدا می‌کند؟ آیا قلب مالامال از شوق و اندوه در طواف تو به آرامش می‌رسد؟ هنوز چشم به صفحه‌ی تلویزیون دوخته‌ام و ذره‌ذره‌ی وجودم را با لحظه‌لحظه‌ی طواف زائران خانه‌ی خدا گره می‌زنم.

صغری شهبازی‌- قم

 

 

 


سرچشمه‌ی احساس من

ای کسی که سرچشمه‌ی احساس منی! ادراک بودنت به من بزرگی می‌بخشد. می‌خواهم محبّت را از تو بیاموزم. همین دیروز بود که خاطرات گذشته‌ام را تا کردم و در چمدان غبار گرفته‌ی فراموشی سپردم. می‌خواهم برای تو از نخستین نغمه‌ای که از عشق برمی‌خیزد حرف بزنم. من سایه‌ای از وجود تو را ترسیم می‌کنم. تو روح آبی و زلال زندگی هستی. هنوز در ژرفای چشمم نوری از امید دیده می‌شود. هر روز هزاران‌بار، پنجره‌ی روحم را به‌سوی تو باز می‌کنم؛ تویی که در ظلمت زندگی چراغ راه منی. تو تنها تکیه‌گاهی هستی که می‌تواند سنگینی اندوهم را تاب بیاورد. تو تنها امید من در این دنیایی. دلدادگی به آدمی، آرامش می‌بخشد. بزرگی دریا مرا به یاد عظمت تو می‌اندازد. این نوای زندگی است که هم‌راه باد، برگ را به رقص درمی‌آورد. من جدال ابدی فصول را تابلویی خواهم کرد و به دیوار خواهم آویخت. هیچ گُلی نیست که از تبار لبخندهای پُر‌مهر تو نباشد. لب ایوان خاطرات، زیر باران می‌ایستم و پنجره‌ی نوشته‌هایم را باز می‌کنم و تمام درخت‌های نازک تخیلم را با ترانه‌ی محبّت زمزمه می‌کنم تا همه‌ی ژرفای وجودت را دریایی ببینم و دریایی شوم.

بیژن غفاری‌ساروی‌- تهران

CAPTCHA Image