نویسنده

در دنیای من گل‌ها، سبزه‌ها و درختان با نفس بهار جان می‌گیرند و زنده می‌شوند. در بهار دشت‌ها سبز می‌شوند و گل‌ها و گیاهان خود‌رو از میان سبزه‌ها و مراتع خودشان را می‌کشانند بالا. من از میان علف‌ها که گاهی قدشان تا کمرم می‌رسد عبور می‌کنم و خودم را می‌رسانم به جنگل. در کنارم و روی شانه‌هایم پروانه‌ها و زنبوران عسل از این شاخه به آن شاخه می‌پرند. جنگل دنیای من پر از درختان سر به فلک کشیده است. درختان توس و توسکا، راش و ممرز، تبریزی و سپیدار.

نوک هر درختش تا به آسمان می‌رسد. داخل شاخ و برگ درخت‌های جنگل، پرنده‌ها لانه دارند. پرنده‌ها آواز می‌خوانند، بازی می‌کنند و هم‌دیگر را صدا می‌کنند.

من گاهی بادبادکم را می‌آورم و بادبادک هوا می‌کنم. بادبادک من بالا می‌رود و اوج می‌گیرد، اما هیچ‌وقت به شاخه‌های بالایی درختان نمی‌رسد؛ چون شاخه‌های درختان می‌خورند به سقف آسمان.

از کنار جنگل دنیای رویایی من رودخانه‌ای می‌گذرد. من توی رودخانه شنا می‌کنم. روزها، درخت‌ها و شب‌ها، ستاره‌ها می‌افتند توی آب و آب‌تنی می‌کنند.
CAPTCHA Image