باغبان پیر به باغ خیار و هندوانه‌اش نگاه کرد. بوته‌های هندوانه غنچه‌های زردی داده بودند. بوته‌های خیار مثل پیچک، از چوب‌های بلندی که باغبان کنار آن‌ها بر زمین فرو کرده بود، بالا رفته بودند. چند خیار قلمی و گُل به سر بر بوته‌ها آویزان بود. بله، بوته‌های خیار خیلی زود بار داده بودند؛ زودتر از هر سال.

باغبان پیر با خوش‌حالی جلوتر رفت و به خیارهای تازه‌رسیده چشم دوخت. او با خودش گفت: «بهتر است چند تا از این خیارها را بچینم و برای شخص بزرگی هدیه ببرم، ولی برای چه کسی؟»

او مدّتی در این باره فکر کرد یک‌دفعه به آن چیزی که می‌خواست رسید.

‌- بله، پیدا کردم. چه کسی بهتر از «خواجه نظام‌الملک».

او مردی بزرگ، مهربان و بخشنده است.

نظام‌الملک مردی دانش‌مند و وزیر پادشاه ایران بود. باغبان پیر چند تا از خیارها را چید. آن‌ها را توی ظرفی گذاشت و به سوی محل کارِ خواجه نظام‌الملک حرکت کرد.

نظام‌الملک بعد از ظهر آن روز، در محل کار خود، در اتاقی با دوستانش مشغول گفت‌و‌گو بود. باغبان پیر اجازه گرفت و وارد اتاق شد. به نظام‌الملک و دوستانش سلام کرد. خواجه نظام‌الملک با دیدن باغبان از جا بلند شد، با او دست داد و حالش را پرسید. وقتی همه سر جای‌شان نشستند، باغبان پیر گفت: «ای دانش‌مند عزیز! چند خیار نوبر و تازه‌رسیده خدمت شما هدیه آورده‌ام. خواهش می‌کنم از من بپذیرید!»

آن وقت ظرف خیار را جلو نظام‌الملک گذاشت. نظام‌الملک و دوستانش به خیارهای سبز قلمی چشم دوختند.

باغبان پیر گفت: «بفرمایید، شُسته و تمیز است!»

خواجه اولین خیار را برداشت. بسم الله گفت و شروع کرد به خوردن. خیار اول را که خورد لبخندی زد و گفت: «بسیار خوش‌مزه بود. دستت درد نکند!»

خیار دوم را از ظرف برداشت آن را هم خورد. خیار سوم، چهارم و ...

او همین‌طور یکی یکی می‌خورد و به دوستانش هیچ تعارف نمی‌کرد.

بوی خیار اتاق را پر کرده بود. دوستانش به او و خیارها نگاه می‌کردند و آب دهان‌شان را هی قورت می‌دادند. این نوع رفتار نظام‌الملک باعث تعجب همه شده بود؛ چون وزیر دانش‌مند هرگز چنین اخلاقی نداشت که چیزی را به تنهایی بخورد. او هر چیزی که به دستش می‌رسید، بین همه تقسیم می‌کرد.

او بعد از این‌که همه‌ی خیارها را به تنهایی خورد از باغبان تشکر کرد و 30 سکّه‌ی طلا به او بخشید. باغبان با خوش‌حالیِ زیاد از او تشکّر و خداحافظی کرد.

وقتی باغبان از آن‌جا بیرون رفت، نظام‌الملک نگاهی به دوستانش کرد و گفت: «می‌دانم که از رفتارم تعجّب کردید؛ امّا از این که خیارها را به شما تعارف نکردم دو دلیل داشت. اول این‌که خیارها تلخ بودند، هر یک از دیگری تلخ‌تر. دوست نداشتم طعم تلخ خیارها شما را آزار دهد؛ امّا دلیل دوم این‌که اگر خیارها را به شما می‌دادم و می‌خوردید حتماً می‌گفتید وای چه‌قدر تلخ است! آن وقت باغبان می‌فهمید؛ ناراحت می‌شد. من نمی‌خواستم او چیزی از این موضوع بفهمد؛ زیرا باغبان پیر که این خیارها را آورده بود، خیلی زحمت کشیده بود و امید داشت از ما انعام خوبی بگیرد.»

دوستان خواجه نظام‌الملک با تعجب گفتند: «درود بر وزیر دانش‌مند! شما چه‌قدر انسان بزرگوار و دل‌سوزی هستید!»

CAPTCHA Image