نویسنده
باز هم در میدان
ایستاده تنها
وسط ماشینها
وسط آدمها
*
چشمهایش سنگی
دفترش هم سنگیست
خبری از سهراب
رستم و رخشش نیست
*
همهی ماشینها
دور او میچرخند
«او» به آنها خیره
خسته و بیلبخند
*
خواب او در میدان
خالی از رویاهاست
دفتر او بسته
شعرهایش تنهاست
*
حتماً او از اینجا
خسته و دلتنگ است
آنکه من میبینم
شاعری از سنگ است
ارسال نظر در مورد این مقاله