نویسنده
این صدای علی است
نویسنده: محمود پوروهاب
تصویرگر: نرگس محمّدی
چاپ اول: 1389
ناشر: کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان
کتاب مجموعهای از نقلقولها و حکایتهایی از زبان یاران و دوستداران امیرالمؤمنین(ع) دربارهی حقانیّت ایشان است. این نقلقولها در قالب داستانهایی جذاب با نثری ساده و روان نگاشته شده است.
در پایان کتاب، شرح زندگی امیرالمؤمنین(ع) از دوران کودکی، شجاعتها و دلاوریهای ایشان در جنگهای زمان پیامبر(ص) و بعد از ایشان، چگونگی به خلافت رسیدن و راه و رسم ایشان در برخورد با بیتالمال و شرح شهادت ایشان به اختصار آورده شده است.
از حکایت هشتم (فتح خیبر):
پدربزرگم میگفت: من همراه سپاه اسلام در جنگ با یهودیان شرکت داشتم. ما چند قلعهی آنان را فتح کردیم، امّا در فتح خیبر ماندیم. خیبریان قلعهای داشتند بسیار بلند و محکم. هر روز پیامبر کسی را به عنوان فرماندهی سپاه انتخاب میکرد و ما به فرمان او به جنگ خیبریان میرفتیم. گروهی از مردان خیبر از بالای قلعه به سوی ما تیر میانداختند و گروهی نیز بیرون قلعه با ما نبرد میکردند. آنها هر وقت شکست را احساس میکردند، از دری وارد قلعه میشدند و آن را میبستند. کاری از دست ما برنمیآمد.
تا اینکه یک روز پیامبر ما را جمع کرد و فرمود: «فردا پرچم سپاه اسلام را به مردی خواهم داد که خدا و رسولش را دوست دارد و خدا و رسولش هم او را دوست دارند. او رزمندهی شجاعی است که همیشه حمله میبرد و هیچگاه نمیگریزد.»
آن مرد کسی نبود جز علی. ما فردای آن روز به فرماندهی علی به قلعهی خیبر حمله کردیم. جنگ سختی بین ما درگرفت.
من چند گام با علی فاصله داشتم و در پی او نبرد میکردم. در گرماگرم پیکار دیدم بر اثر ضربهی شمشیر یک یهودی، سپر از دست علی بر زمین افتاد. ناگهان اتفاق عجیبی رخ داد که به معجزه شبیه بود. دیدم علی به چالاکی دست برد و حلقهی دری از درهای قلعه را گرفت و آنرا از جا کند و سپر خود قرار داد.
کندن در خیبر باعث شد تا ما به درون قلعه نفوذ کنیم. علی آن در را تا پایان مبارزه به عنوان سپر با خود داشت و میجنگید. وقتی جنگ تمام شد آنرا بر زمین انداخت. به خدا قسم، در آنقدر سنگین بود که من و هفت مرد دیگر هرچه خواستیم آنرا از زمین بلند کنیم، نتوانستیم.
فصل آبی پرواز
داستانهایی از زندگانی امام علی(ع)
نویسنده: کامران شرفشاهی
ناشر: تجلی مهر
چاپ اوّل: 1389
در کتاب، داستانهایی از زمان زندگی امیرالمؤمنین علی(ع) و داستانهایی از بعد شهادت ایشان آورده شده است.
در این داستانها شخصیّت فردی، اجتماعی و قضاوتهای معروف حضرت، وقایع مهم زندگی ایشان، و حال و هوای روحانی ایشان ذکر شده است. در پایان هر داستان نام منابع مورد استفاده آورده شده است.
داستان معروف و مشهور غدیر خم از جمله داستانهای کتاب است:
من همهجا با پیامبر بودم و میکوشیدم حتّی برای لحظهای چشم از او برندارم. همه به او نگاه میکردند و او را مانند نگینی گرانبها در میان گرفته بودند.
هیچکس خبر نداشت که این آخرین سفر پیامبر(ص) است. سفری که بعدها از آن با «حجةالوداع» یاد خواهد شد.
ماه ذیحجه رو به پایان بود و در چهرهی حاجیانی که از طواف کعبه بازمیگشتند، معنویت و صفا موج میزد. کاروانیان عجله داشتند تا هرچه زودتر از صحرای «جُحفه» که از آسمان و ریگهای تفتیدهی آن آتش میبارید، عبور کنند و به خانههای خود برسند تا در خنکای آن بیاسایند.
نیمروز بود که در دل صحرای سوزان برکهی «غدیر خم» نمایان شد.
پیامبر تعدادی از یاران خود را فراخوانده و از آنها خواست تا با سرعت هرچه تمامتر به سراغ دیگران بروند و همه را در غدیر خم جمع کنند. همه با تعجّب به یکدیگر مینگریستند. در ذهن تمام آنها این پرسش بزرگ وجود داشت که علت چنین تصمیمی از سوی پیامبر(ص) چیست؟
لحظات به آرامی میگذشت. چشمها بر سیمای پیامبر دوخته شده بود. اصحاب پیامبر(ص) منتظر بودند تا ایشان لب از لب بگشاید و راز این اجتماع بزرگ را بر آنان آشکار کند.
رفتهرفته بر جمعیّت حاضر افزوده میشد. چندی نگذشت که...
جواب سلام خدا را بده
نویسنده: فریبا کلهر
ناشر: نشر شهر
چاپ اوّل: 1388
شکل ظاهری داستانکهای این کتاب مانند سایر قصّههاست؛ امّا این قصّهها از باطنی پرمعنا برخوردار است. باطنی برگرفته از قرآن، احادیث، ادعیه و سایر کتابهای دینی و عرفانی.
در لابهلای برخی از این قصّهها میتوان معانی عمیق برگرفته از دعاهای صحیفهی سجادیه، دعای جوشن کبیر و مجیر، اشعار عرفانی مولانا و سعدی، و... به دست آورد.
داستانهای کتاب با نثری ساده و قابل فهم و در عین حال جذاب، برای درک بهتر نوجوانان و حتی مخاطبان کمسن و سالتر نوشته شده است.
تمرین خوب بودن:
روزی پسری به پدرش گفت: «دلم میخواهد روزههایی که میگیرم، بهتر از این باشد. دلم میخواهد وقتی روزهام، فکرهای بد نکنم، دروغ نگویم، تهمت نزنم، با کسی دعوا نکنم، خوشاخلاق باشم و به دیگران کمک کنم.»
پسر آهی کشید و ادامه داد: «امّا روزههای من آنطور که باید باشند، نیستند.»
پدر لبخندی زد، دست بر شانهی پسر گذاشت و گفت: «روزه نوعی تمرین کردن است. بعد از چندینبار پریدن و زمین خوردن است که یاد میگیریم از روی مانع بپریم و آنرا پشتسر بگذاریم.»
مجموعهی شعر شاعران
پاینده و زنده باد ایران
گردآوری: بابک نیکطلب
تصویرسازی: آرتمیس حبیبی آزاد
ناشر: سورهی مهر
چاپ اوّل: 1389
شعرهای این مجموعه برگرفته از حسّ وطندوستی و ارادت و علاقهی شاعران به سرزمین آبا و اجدادیشان است. این سرودهها دربارهی عظمت، بزرگی، زیبایی، عزّت، افتخار و اقتدار ایران عزیز و یاد شهداست.
اسدالله شعبانی، محمود پوروهاب، جعفر ابراهیمی(شاهد)، غلامرضا بکتاش، علی باباجانی، سیّدسعید هاشمی، مهری ماهوتی، شاهین رهنما و چندین شاعر دیگر سرودههایشان در این مجموعه آورده شده است. قطعه شعر «شیوهی شکفتن» از غلامرضا بکتاش:
مثل خاک گلدان است
خاک کشورم ایران
شاخهشاخه روییده
صدهزار گل در آن
***
غنچههای داودی
لالههای عباسی
سبز و آبی و قرمز
یاسهای احساسی
***
در حیاط پیچیده
عطر شمعدانیهاش
مثل شعری از حافظ
شهد همزبانیهاش
***
لالهاش به من آموخت
راه و رسم گفتن را
خاک او به من آموخت
شیوهی شکفتن را
خدا کند همیشه جنگ باشد
سرودهی: یحیی علویفرد
تصویرگر: سیّدحمادالدین جوادزاده
ناشر: سالوک
چاپ اوّل: 1389
اشعار کتاب بوی جنگ میدهد؛ امّا جنگی که برای گرفتن حق و جلوگیری از زورگوییهاست. جنگی برای دفاع از شرف، آبرو و حیثیّت انسان، و برای دفاع از وطن عزیز است.
این اشعار حال و هوای دفاع مقدس را برای ما زنده میکند.
کودکان جنگ:
باز هم آوارگی و جنگ
باز هم ویرانههای شهر
مرگ مثل بمب میبارد
باز هم بر خانههای شهر
*
مادری در خون شناور شد
کودکی در حسرت و افسوس
لحظهها در کام کودک زهر
زندگی در چشم او کابوس
*
کودکان جنگ غمگیناند
چون نمیدانند شادی چیست
سهمشان از زندگی انگار
جز فرار و ترس و وحشت نیست
*
چشمهاشان چشمهی خواهش
حرفهاشان ساده و یکرنگ
کودکان از ما چه میخواهند
یک جهان، امّا بدون جنگ
ارسال نظر در مورد این مقاله