عید در خانه‌ی ما

نویسنده


انشای من خوب نیست و اغلب از آن نمره‌ی 10 یا کم‌تر می‌آورم. به همین دلیل شاید نتوانم منظورم را قشنگ و راحت بیان کنم؛ ولی عید سعید باستانی را خیلی دوست دارم و احتمال صد در صدی می‌دهم این عید را درستش کرده باشند تا کنار سفره‌ی هفت‌سین زیر‌چشمی نگاه‌مان به دست والدین‌مان باشد که چه وقت دست‌شان به طرف جیب یا کیف پول‌شان می‌رود؛ اما چه فایده، تا این‌ لحظه، خانه‌ی ما خیلی شیر تو شیر است و والدین عزیزتر از جان ما باز هم قهر هستند و من را با این «سیاوش» تخس و موذی، تنها گذاشته‌اند و احتمال صد در صد می‌دهم سال تحویل خانه نباشند. با این وجود ناامید نیستم و به خانه‌تکانی خود ادامه می‌دهم. والدین من از 365 روز سال، 360 روزش را با هم قهر هستند و جنگ و دعوا دارند و من را با این وروجک تنها می‌گذارند. برادر کوچکم خیلی بازی‌گوش است و بدجوری آتش می‌سوزاند و احتمال صد در صد می‌دهم والدین‌مان برای راحتی خودشان او را می‌گذارند پیش من و می‌گویند چون دیگر از آب و گِل درآمده‌ام می‌توانم از این جانور زبان نفهم مواظبت کنم. همچنین می‌گویند مواظبت از او برایم کلی فایده دارد؛ چون بعدها می‌توانم از بچه‌های خودم هم مواظبت کنم؛ اما من که بلانسبت خر نیستم و می‌دانم خودشان، بی‌خیال ما، می‌روند تفریح و گردش، انگار نه انگار بچه‌هایی هم در خانه دارند. تازه، والدین ما مثل کفش لنگه به لنگه هستند و ما بیش‌‌تر وقت‌ها یک لنگه‌اش را داریم و لنگه‌ی دیگرش غایب است؛ چون هر وقت یکی‌شان باشد آن یکی پایش را نمی‌گذارد خانه.

من این نامه را می‌نویسم و می‌اندازمش توی یک صندوق پست و امیدوارم قبل از فرا رسیدن عید باستانی به دست والدین‌مان برسد و آن را بخوانند و بیایند کنار سفره‌ی هفت‌سین پیش ما بشینند و ساختگی روی خوشی بهمان نشان بدهند و به سر و گوش‌مان دست بامحبتی بکشند. هرچند، به احتمال صد در صد، یک ساعت و نیم پس از سال تحویل دعواها‌ی‌شان شروع می‌شود. البته این هم غنیمتی است؛ چون من ساعتی از دست سیامک خون‌خوار نجات پیدا می‌کنم. حالا هم تند تند نامه‌ام را می‌نویسم؛ چون سر و صدایش نمی‌آید و به احتمال صد در صد گوشه‌ای مشغول خراب‌کاری‌های خودش است. تا یادم نرفته بگویم سیامک از شعر «آهویی دارم خوشگله فرار کرده ز دستم» خوشش می‌آید و هر وقتی می‌شنود سر و دستش را تکان می‌دهد و نیشش را کاملاً باز می‌کند. به گمانم بیش‌تر از کلمه‌ی «فرار»ش لذت می‌برد. فسقلی از همین حالا چهاردست و پا میل به فرار دارد. در حالی که من 12 سال دارم و از او بزرگ‌ترم، بیش‌تر به آشتی پدر و مادرم فکر می‌کنم تا چیزهای دیگر، و خیلی دلم می‌خواهد مثل بچه‌های دیگر، کانون گرم خانوادگی داشته باشیم. خب دیگر، نامه‌ام را تمام می‌کنم؛ و اگر چند اشکال جزیی و کوچک در نامه‌ام پیدا کردید به بزرگی خودتان ببخشید؛ چون همان‌طور که گفتم انشایم ضعیف است و نمی‌توانم خوب بنویسم، هرچند که حرف‌های زیادی دارم.

به امید آشتی والدین‌مان قبل از عید سعید باستانی- سحر.

CAPTCHA Image