نویسنده
سینهات با دیو غصه دمخور است
باغ چشمت از گل شادی پر است
گاه بالا گاه پایین میروی
چشم وا کن زندگی آسانسور است
اول سلام
سلام دوست عزیز! میخواهم از این پس با تو صحبت کنم. با تو که تمام دنیا را بگردی، مثل تو پیدا نمیشود. داری میخندی! اگر باور نداری، بگرد و پیدا کن تا برایت ثابت کنم که کسی مثل تو نیست. راستی در مورد خودت چطور فکر میکنی؟ آیا خودت را نوجوانی پویا و سرزنده میدانی یا خودت را آدمی گوشهگیر و منزوی میبینی؟ آیا همیشه به خودت نمرهی بیست میدهی یا اینکه خودت را تکاور میدانی؛ یعنی این که به خودت نمرهی زیر ده میدهی؟ یا نه، به یک نمرهی معمولی راضی هستی؟ دیگر زیاد سؤالپیچت نکنم. فقط این جمله را داشته باش و کمی روی آن فکر کن: «افکار از چنان قدرتی برخوردارند که میتوانند سازنده یا ویرانگر باشند. بنابراین باید به خود بیاموزیم که افکارمان را هوشمندانه کنترل کنیم تا در زندگی به موفقیتها و کامیابیهای بزرگی برسیم.»
مثل سیب سرخ
مریم احساس میکرد مثل سیب به دردنخوری است که روی درخت مانده و هیچ ارزشی برای خود و دیگران ندارد. با این فکر همیشه احساس خمودگی و بیارزشی داشت. نمیدانست که چهکار کند. این احساس بد را مثل آتشی در وجودش داشت و از دستش راحت نمیشد. به دیگران که نگاه میکرد این احساس بیشتر در وجودش شعله میکشید: «وای چهقدر داداشم درسش خوبه! چهقدر سهیلا خوب حرف میزنه! چهقدر زندگی عمواینا جالب و دوستداشتنیه!»
میدانی مریم دنبال چی بود؟ دنبال این جملهی طلایی که زیور وجودش بکنه: «باید نسبت به خودمان احساس خوبی داشته باشیم و خود را خوب، توانا و باارزش بدانیم.»
لیست من
فکر میکنی دانستن این جمله کافی است؟ من که فکر میکنم نه. آخه آدمها فراموشکارند. مثل آقامحمود که هروقت برای خرید بیرون میرفت، فراموش میکرد که چی باید بخرد. به همینخاطر تصمیم گرفت لیستی از چیزهایی را که باید میخرید تهیه کند. اینطوری مشکل حل شد. راستی، اسم لیست را آوردم. تا حالا برای خودت لیست تهیه کردی؟ چه لیستی؟ یک لیست دربارهی خودت. مثلاً چی داری، چی نداری، کجا باید بروی، کی امتحان داری؟ اگر این کار را نکردی دست به کار شو این کار را انجام بده: «لیستی از صفات مثبت خود تهیه کنیم و راههای تقویت آنها را بیابیم و تجربه کنیم.»
لکهبرداری
برگهی امتحانی را که میگیری به مواردی که درست نوشتی نگاه میکنی و سری از سر رضایت تکان میدهی. بعد نفس میکشی و میگویی: «آخجون! بیشترش را درست نوشتم.» اما به مواردی که درست ننوشتی نگاه نمیکنی. بعدها همین موارد میتواند دردسرساز باشد و غرور کاذبی بهت دست بدهد که جبرانش مشکل باشد. زندگی هم همینطور است. اگر فقط به صفات مثبت فکر کنیم، شاید یادمان برود که لکههای سیاهی هم در آسمان وجودمان است و همانها برایمان دردسرساز میشوند. پس این نکته را هم داشته باش: «لیستی از افکار منفی خود در طی روز تهیه و سعی کنیم برای هر فکر منفی یک فکر مثبت معادل بیابیم تا به کمک آن بتوانیم با افکار منفی مقابله کنیم.»
بار مثبت
اولی گفت: «خسته نباشید!»
مرد تا این کلمهی خسته را شنید، روی شانههایش احساس خستگی کرد. آهی کشید و گفت: «آخ کمرم! سلامت باشی.»
دومی گفت: «خدا قوت! خوش باشی!»
مرد کمر راست کرد. لبخندی زد و گفت: «خداحافظ شما باشه! سرزنده باشی!»
فکر میکنی تفاوت اولی با دومی در چه چیزی بود؟ خودم جواب میدهم. یکی بار منفی داشت و دیگری بار مثبت: «سعی کنیم در گفتار و برخوردهای روزانه از کلمات و جملات مثبت استفاده کنیم.»
نفس عمیق
از خواب که بلند شد احساس خستگی و کوفتگی کرد. صورتش را مچاله کرد و گفت: «اَه چه صبحِ کوفتی! بازم باید برم مدرسه.»
از این دست جملات را خوب بلد بود: «نه بابا، خستهام. مُردم از این همه مشق. حال ندارم. وای سرم...»
وای که نمیدانی این دست واژهها چهقدر مخرباند! واژههای سرد و کسلکننده که انسان را تا پرتگاه میبرند. به این جمله دقت کن: «وای دارم از درد داغون میشم! همهی دل و رودهام به هم ریخته.»
احساس بدی نکردی؟ حالا به این جمله دقت کن: «وای چه صبح دلانگیز و خوبی! چه هوایی!»
حالا چی؟ احساس نمیکنی باید یک نفس عمیق بکشی و خدا را به خاطر این هوای خوب شکر کنی؟
خلاصه اینکه: «افکار خود را متوجه خوبیها و جنبههای مثبت زندگی کنیم تا به مرور مثبتنگر شویم.»
دستور بده
بین خودمان بماند. تو بهترین رفیق من هستی. با تو میتوانم به آرزوهایم برسم. تو شادی و خوشی را به من هدیه میکنی. با تو انرژی مثبت میگیرم. خدا چون مرا دوست داشت، تو را برای من فرستاد.
این جملات را یک نفر یواشکی به خودش میگفت. تو هم میتوانی کلمات و ترکیبات تازه بسازی و به دایرةالمعارف ذهنت بسپاری. البته از نوع مثبتش. «با خوشبینی سعی کنیم دستورهایی به ذهن خود بدهیم که اندیشههای جدید مثبت شکل گیرند.»
وای چه زیباست!
اول صبح که بلند میشوی به اولین چیز که نگاه میکنی چیست؟ سقف، لامپ، قیافهی مهربان؟ چهرهی عصبانی؟ یا...؟ راستی به این لحظه فکر کن. اولین چیز که با بازکردن چشمهایم میبینم یا میخواهم ببینم: «صبح که از خواب برمیخیزیم چشم خود را به یک تابلو زیبا و یا نام آرامبخش و پرانرژی الله بدوزیم. با این کار روز خود را با نشاط و خوشبینی آغاز کنیم.»
ورود منفیها ممنوع
هروقت از آن کوچه رد میشد، یاد تصادف و آن صحنهی دلخراش میافتاد. حالش بدجوری گرفته میشد. هروقت به قفسهی کتاب نگاه میکرد، یاد عمویش میافتاد که پر است از حرفهای حکیمانه و شورانگیز. هروقت آن زن را میدید، ناخودآگاه ناسزا گفتن یادش میآمد. هروقت دوستش را میدید، بر لبش لبخند گل میکرد. راستی، تو که اطرافت پر از این آدمها و اتفاقهای زشت و زیباست، در این مواقع چهکار میکنی؟
«از افراد منفینگر یا چیزهایی که باعث ایجاد افکار ناخوشایند و منفی میشوند دوری کنیم و یا سعی کنیم کمتر با آنها برخورد داشته باشیم.»
مشکلات- م = شکلات
سؤالها را که دید دلش هری ریخت. خواست دو دستی به سر خودش بزند؛ ولی سر جلسه جای این کار نبود. اولش گفت: «وای بدبخت شدم! میدانم توی این درس میافتم.» اما چشمانش را بست. نفس عمیقی کشید و با خودش گفت: «ببین آش کشک خالته، بخوری پاته نخوری پاته. یک ساعت بیشتر وقت نداری که به سؤالها جواب بدهی. اگر بخواهی به این چیزهای منفی فکر کنی، بیچاره میشوی. آنهایی را که بلدی فعلاً جواب بده، بقیهاش را توکل بر خدا کن. شاید یادت بیاید. نمره گرفتی چه بهتر، نگرفتی ناراحت نیستی که جواب ندادی. لااقل تلاش خودت را کردی.»
تا حالا اسم مشکلات خیلی به گوشت خورده. اگر میم آنرا برداری، میشود شکلات. پس سعی کن میم منفی را برداری تا مزهی شیرین شکلات مثبت را بچشی: «به مشکلات به عنوان محکی برای ارزیابی تواناییهای خود نگاه کنیم و هرگز نتیجهی بدی را پیشبینی نکنیم؛ زیرا مشکلات فقط به اندازهای مهم هستند که ما آنها را مهم میپنداریم.»
بازم برایت حرف دارم
فعلاً
ارسال نظر در مورد این مقاله