ردپای رنگین‌کمان

نویسنده


از این شماره قصد داریم شما را با شاعرانی که برای کودکان  نوجوانان تلاش کرده‌اند آشنا کنیم. این‌ بار سراغ یکی از قدیمی‌ها رفته‌ایم.

محمودخان ملک‌الشعرای صبا

محمودخان ملک‌الشعرا به سال 1228 قمری (1192شمسی) در تهران متولد شد. او فرزند محمدحسین خان عندلیب و نوه‌ی فتحعلی‌خان صبای کاشانی است. فتحعلی‌خان، ملک‌الشعرای دربار فتحعلی‌شاه قاجار بود.

محمود، علوم زمان را نزد عموی دانش‌مند خودش، محمد قسام آموخت. او تحت تأثیر چنین خانواده‌ای رشد کرد و به هنر و ادبیات علاقه‌مند شد. علاوه بر سرودن شعر، در خوش‌نویسی و نقاشی چیره‌دست بود. هم‌چنین در رشته‌های دیگر مثل قلمدان نگاری، مجسمه‌سازی و بعضی صنایع دستی خودی نشان داد. این شاعر قصیده‌سرا تصمیم گرفت به دربار محمد‌شاه برود و مثل پدر و اجدادش ملک‌الشعرای دربار شود. آن‌ها نسل در نسل از شعر و هنر بهره‌مند بودند؛ اما این ماندن، زیاد طول نکشید؛ چون محمد‌شاه از دنیا رفت و او با این اتفاق از دربار بیرون آمد. مدتی بعد با شروع سلطنت ناصرالدین‌شاه، دوباره به دربار راه یافت و لقب ملک‌الشعرایی گرفت.

او هرچند شاعر و نویسنده بوده، آثار منظوم و منثور کمی دارد. چون این هنرمند و دانش‌مند بزرگ تمام اوقات شبانه‌روزی خود را به کسب دانش، مطالعه و آفریدن آثار هنری گذراند. به همین خاطر برای تألیف و تدوین وقت کافی نداشت. از نوشته‌ها، چیز زیادی در دست نیست. سال وفات او1311 هجری قمری است. محمودخان را می‌توان اولین شاعری به حساب آورد که برای کودکان شعر گفته است. همان‌طور که او در هنرهای دیگر مثل نقاشی و خوش‌نویسی نوگرا بود، تلاش کرد در شعر هم دست به نوگرایی بزند. به همین دلیل توجهش به کودکان بیش‌تر شد و برای کودکان سرود.

محمودخان اولین شعرهایش را در قالب چارپاره سرود. البته این شعرها توصیف شاعرانه ندارد و از عناصر و آرایه‌های شعری بی‌بهره است. معمولاً روایت بلند منظوم است. او سعی کرد در شعرهای کودکانه از واژه‌ها و عناصری استفاده کند که کودکان با آن ارتباط دارند؛ مثل میوه‌ها، جانوران، ابزار، خوراکی‌ها، آشپزی و بازی. بیش‌ترین عنصری که در شعرهای او دیده می‌شود، میوه است. علاوه بر این، محمودخان سعی کرد با توجه به ترانه‌های عامیانه، شعرهایی بسراید که بچه‌ها با آن مأنوس باشند.

هرچند این شاعر آثار کمی را برای شعر کودک به جا گذاشت، برای شروع، حرکت خوبی بود، و شاعران بعدی را به این فکر وا‌داشت که می‌توان برای گروه‌هایی از جامعه شعر گفت که در ادبیات جایی نداشتند. این هم دو نمونه از شعرهایش:

رفتم به باغ لاله‌زار

دیدم: سه یار گل‌عذار

یکی گل و دو تا بهار

پوشیده رخت زرنگار

*

باغبون آمد با بیلش

با ریش و با سبیلش

با تن هم‌چو فیلش

انگور توی زنبیلش

*

بیلشو گذاشت با صد شتاب

پیش درخت و جوی آب

آتش روشن کرد به حساب

آورد پنج- شش سیخ کباب

*

میوه‌ی باغ مال شما

کنم به دستمال شما

به قدر یک سال شما

آرم به دنبال شما

*

بهار که شد آیید به باغ

صبح سحر، پیش از کلاغ

پالون نهید روی الاغ

*

منزل کنید زیر خیار

تا بیارم تفت خیار

تفت دگر، سیب و انار

با هلوهای آب‌دار

*

بعدش رویم توی خونه

مثل گنجشک توی لونه

گندم خوریم و شادونه

با نقل هل، دونه دونه

CAPTCHA Image